ویرگول
ورودثبت نام
پسرقهرمان
پسرقهرمان
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

اگه طلبه ای بخون! (قسمت دوم)



همون طور که توی پست قبلی گفتم سلام دادن یه روحانی سالخورده به من در دوران کودکی باعث شدکه ازهمون دوره کودکی دیدخوبی نسبت به روحانیت داشته باشم وسواستفاده ی افرادمذهبی نمارو از دین به پای همه ی افراد مذهبی نذارم!خیلی وقتا لازم نیست برای قانع کردن کسی 3ساعت استدلال بیاری وخودتو خسته کنی، بعضی وقت هاصرفایک لبخندیاسلام واخلاق خوش خودش اندازه ی ده جلدکتابه! حتی به نظرمن اخلاق ازدانش هم مهم تره. ماوقتی میخوایم باکسی هم نشین شیم،ازش نمیپرسیم مدرکت چیه وچندتاکتاب خونی وایامقاله نوشتی یانه؟ به اولین چیزی که بهش توجه میکنیم نحوه برخوردشه،وقتی ازکسی حس خوب نگیریم حتی اگه فوق دکترااا هم داشته باشه بازم تاثیرخاصی ازش نمیگیریم!ولی یکی هست که ممکنه مطالعه چندانی هم نداشته باشه امااون صبر وخوش اخلاقیش انسان روجذب میکنه!"ازمحبت خارهاگل میشودواقعادرسته!" حرفموبایه داستان غیرواقعی تموم میکنم!میگن یه شخصی رفته بودنمازجماعت وحین نمازخوندن یکهوگوشیش زنگ میخوره وزنگ گوشیش هم ازبدحادثه یه آهنگی بودکه اصلامناسب اون فضانبود! نمازکه تموم میشه روحانی مسجدکلی بهش حرف میزنه وسرزنشش میکنه ومیگه توآبروی ماروبردی، مگه عقلت نرسیدقبل نمازخوندن گوشیت روخاموش کنی یاحداقل یه اهنگ درست درمونی براش بذاری؟ اون فردازشدت شرمندگی ازمسجدخارج شدوفرداش تصمیم گرفت به جای مسجدبره به می خونه! درحال نوشیدن بودکه لیوان شراب ازدستش سرخوردوشکست! منتظراین بودکه اون روبه خاطراین حواس پرتیش از می خونه هم بیرون کنن! امارییس اونجااومدوبهش گفت بالاخره این چیزاپیش میاد، عیبی نداره! به بچه هامیگم که جمعش کنن! (اون فرد ازین به بعدبه جای مسجدرفت به می خانه!)

ز جویبار محبت چشیده ام آب حیات

که چون همیشه بهار ایمن از خزان مانم



طلبهحوزهداستان کوتاهمذهبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید