خب. میرسیم به چیزی که 9 ماهه تو گلوم گیر کرده و میخوام بگم:
اول.اینکه هرچی ماسک توی خونه داریم از وسط به دو قسمت نامساوی تقسیم میکنم. ??
دوم. اون ژل بوگندو و شل و ولی که مجبورم هر 20 دقیقه توی کلاس زبان بزنم به دستامو با نهااایت احترام به بیرون پنجره شوت مینمایم.?
سوم. با خانواده 4 تایی میریم خیابون نظر (یه خیابون شلوغ توی اصفهان) و یه پیتزای داغ بیرونی که حسرتش به دلم مونده رو میزنیم بر بدن! ??
چهارم. با نهااایت احترام به معلم عزیز میگم: امتحان هایی که از ما میگرفتی مال دهم بود نه هشتم... و مشق هایی که میدادی یه آدم هشت دست هم نمیتونست بنویسه...
اینجاس که شاعر میگه: بدبخت ترین شاعر خداحااافظ. ای آخرین رویا خداحااافظ. ?
میگفتم.?
چهارم. بستنی قیفی میخوردم??!! حالا شاید بگین (ده کارد بخوره تو اون شکمت چقد میخوری) ولی اگه بدونین که 5 ماهه بستنی قیفی خوردن توی خونه ما ممنوع شده دلتون کباب میشه. (اونم نه هر کبابی. چنجه!)
پنجم. توی مدرسه خم میشم دستامو ميندازم رو شونه دوتا دوست گل و حسابی فشارشون میدم. (نَگین چرا خم میشی. من 20 سانت از هردوشون بلند ترم!)
ششم. با دست آب میخورم?
هفتم. اگه گفتن کرونا دوباره برگشته میرم توی افق محو میشم دیگم نمیام...
هشتم. قبل افق یه سر میرم پارک دم سی و سه پل. ?