نانای اصغر و صغری. نانای اکبر و کبری. نانای... نانای...
هِی من خل نیستم!
مامان اینا فقط دو سه روزی بار و بندیلو جمع کردن رفتن شمال. و منو میان سیل غمها تنها گذاشتن. آلانم دارم زبان میخونم
چیه!!؟!؟؟! نانای اصغر و صغری زبان نیست؟؟ خب نباشه! اصلا تو چی میگی؟؟ وایسا ببینم! تو توی خونه ما چیکار میکنی؟؟ چجوری اومدی تو؟؟ چی از جونم میخوای؟ دزدی؟؟ تو این خونه چیزی به جز زیر شلواری پاره من که قراره وصلش بزنم چیزی گیرت نمیادا گفته باشم شاکی نشی! اما خب همونم یه دنیا می ارزه.
دززززد بگیرییییینش!!!!!
وجدان: دارم به عقلت شک میکنم. خودت دعوتشون کردی توی خل بازیات سهیم شن. بعد داری با تیپا پرتشون میکنی بیرون؟
راست میگیا! خب. بیخیاله نانای اصغر و صغری. اینو که بلدم... اینم مینویسم کف دستم میخونم... اینم از اکبری تقلب میگیرم... خب حل شد رفت.
اوووووف چقد درس خوندم برم بخوابم صبحم ولخرجی کنم کله پاچه بگیرم بزنم بر بدن به قطر شکم بیفزایم...
صبح:چه کله پاچه ای زدم بر بدن به به. به این میگن زندگی!
میرسم دم خونه که با این صحنه مواجه میشم:
مادر: چشششمم روشن! چشششششمم روشن!
تو مثلا میخواستی درس بخونی؟؟ چرا خونه این شکلیه؟ رفتی کله پاچه کوفت کردی که چی بشه هان؟ چیکارا کردی این مدت هان؟ نکنه معتاد شدی هان؟
_عه من...
+ دهنتو ببند جواب منو بده!
_ من...
+ میگم دهنتو ببند جواب منو بده!!
(لالمونی میگیرم)
+چیه لال شدی هان؟ خونه زندگیه ساختی برای من هان؟ عمه کوکبت پسر داره منم پسر دارم!
کلا اینکه نگم براتون...
مامان: شلغمتو بخور
من: شلغم دوست ندارم
مامان:بخور خوبه برات. معتادا باید این چیزا بخورن تقویت شن
من: مامان هرکی میره برا خودش کله پاچه میخوره معتادههههه؟
مامان:صداتو میبری بالا؟؟؟؟
من:غلط کردم. اما من اینو نمیییخورم!
مامان:میخوری یا...
من: غلط کردم میخورم میخورم?
اما در هر صورت بهشت زیر پای مادران است و دیگر هیچ!!