نگین!
تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشششششت
وجدان: با یللی به علاوه تللی
من: برو بینیم بابا!
اگه بخوام خیلی مختصر مفید بهتون توضیح بدم:
"من که بالشتمو بغل کردم و دارم خواب زمستون و نارنگی میبینم"
بابام: نگین پاشو ساعت 9 عه کلاس زبانت تموم شد جنگ جهانی سوم در راهه ایلان ماسک قیام کرده زامبیا حمله کردننننن!
"جنازه خود را به داخل ماشین میکشد"
مغزم: صوت صفیری بلبلی هی جبل دیب دمینی??
چشام: آنچه میخواهم نمیبینم و آنچه میبینم نمیخواهم!
من: واو (با صورت به روی میز سقوط میکند)
معلم: خب برای جلسه بعد 54 صفحه ناقابل رو رونویسی میکنید میارید گودبااااای?
"آزادی از کلاس زبان"
20 دقیقه بعد وقتی با قطع دو سه تا عضو بدن بالاخره تونستم سوار اتوبوس شم:
کتاب هایم را پس میدهم و بندری زنون به سمت خانه میروم:
من : (شکستنِ در با فنِ بروسلی) مامااااااان! ناهار وَده!
من: "دویدن و پناه گرفتن در اتاق" کوفت بخورم. برم ببینم اینستا چخبره
فیلترشکن: فشار بخور قرار نیست وصل شم
من: ایتالیا به دادم برس.
سرورهِ ایتالیا: داداچی هستیم با هم?? "اتصال"
"ورود به اینستا"
اخبار متنوع اینستا: دوتا گربه رندوم که زل زدن به هم، پیشرو که داره زحمت میکشه، توییت مردم از پارتنرشون، کیس جدیدی که فالو نمیکنه ولی فنه
مغزم: زندگی برای امروز بسه/:
"اندکی ورزش"
من: خب دیگه وقت خوابیدن و دیدنِ خواب نارنگی های زیباست
شکمم: آر یو لاست بیبی گوریل؟
خلاصه که آلان با 60 درصد جراحت به وسیله چاقو و سلاح سرد در یتیم خانه به سر میبرم
نتیجه اخلاقی: نصفه شب گشنتون نشه ???