نگین
نگین
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

ما زنده موندیییییم??

تمام شدن امتحانات را به تمامی جوجه کوچولو های ویرگول تبریک عرض مینمایم.

بگذارید از برنامه امتحانی خویش سخن گویم:


از اونجایی که مثل همیشه درس خوندنو به شب امتحان انتقال دادم و بازم مثل همیشه وقت کم آوردم ساعت 5 صبح از خواب برخیزیده:


کتاب دفاعی رو گشوده:


مطالب بسیااااار جذاب و آموزنده
مطالب بسیااااار جذاب و آموزنده


اصلا شما یه نگاه به قیافه این سیب زمینی که عکسشو زدن تو کتاب بنداز! به خدا که خودشم به زور آوردن/:
اصلا شما یه نگاه به قیافه این سیب زمینی که عکسشو زدن تو کتاب بنداز! به خدا که خودشم به زور آوردن/:



بعد نیم ساعت ارور داده و تلپ روی کتاب افتاده و خوابش میبرد??

ساعت 9 صبح:

مادر: نگییییییین!

من: ???

مادر: نگیییییییییییییییییییییین!!!!!

من با صدای خواب آلود همچون بز: بلههههه

مادر: دیرت نشهههههههعععععع!

من: "همچون فشنگ از جا پریده"


"40 دقیقه بعد توی مدرسه"

من: قل هو والله احد الله صمد...

یک عدد دوست: چه غلطی داری میخوری؟

من: دارم ذکر میگم. متوسل شدم به خداوند کریم?


"20 دقیقه بعد سر امتحان"

من: ای جان چه سوالای عین آب خوردنی????


همچنین قیافم سر سوالای جاخالی
همچنین قیافم سر سوالای جاخالی


سوال: آزاد سازی آبادان در سال ....... اتفاق افتاد


وجدان: سمت راستیت خرخونه از اون بپرس?

من: پیس پیس... عسل! عسسسسسل!


عسل: برین گمشین! مزاحم نشین!
عسل: برین گمشین! مزاحم نشین!


من: یا ابالفضل غلط کردم ساکت شو!


"نگاه به سمت چپ جهت تقلب"

قیافه سمت چپیم
قیافه سمت چپیم


من: نه بابا از اینم آبی گرم نمیشه! "دست می‌گیرد"

معلم دفاعی: چته؟

من: میشه این سوالو یه راهنمایی بکنید؟

قیافه معلم با دیدن سوال
قیافه معلم با دیدن سوال


معلم: اهم... "نگاهی به پاسخنامه انداخته" ببین... بین سال 50 عه تا 70

من: بسیااااار راهنمای بزرگ و کاملی بود ممنان از شوما! (چرتی نوشته و برگه را تحویل می‌دهد)


آخرشم یه چندتا عکس با بچه ها گرفتیم یادگاری و با دوست گرام رفتیم بستنی خوردیم و از هم جدا گشتیم تا هرکس به لانه خود برود!



حاشیه: روز آخر شما چطور بود؟ ?


برای آزادی... 35.699738,51.338060
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید