تمام شدن امتحانات را به تمامی جوجه کوچولو های ویرگول تبریک عرض مینمایم.
بگذارید از برنامه امتحانی خویش سخن گویم:
از اونجایی که مثل همیشه درس خوندنو به شب امتحان انتقال دادم و بازم مثل همیشه وقت کم آوردم ساعت 5 صبح از خواب برخیزیده:
کتاب دفاعی رو گشوده:
بعد نیم ساعت ارور داده و تلپ روی کتاب افتاده و خوابش میبرد??
ساعت 9 صبح:
مادر: نگییییییین!
من: ???
مادر: نگیییییییییییییییییییییین!!!!!
من با صدای خواب آلود همچون بز: بلههههه
مادر: دیرت نشهههههههعععععع!
من: "همچون فشنگ از جا پریده"
"40 دقیقه بعد توی مدرسه"
من: قل هو والله احد الله صمد...
یک عدد دوست: چه غلطی داری میخوری؟
من: دارم ذکر میگم. متوسل شدم به خداوند کریم?
"20 دقیقه بعد سر امتحان"
من: ای جان چه سوالای عین آب خوردنی????
سوال: آزاد سازی آبادان در سال ....... اتفاق افتاد
وجدان: سمت راستیت خرخونه از اون بپرس?
من: پیس پیس... عسل! عسسسسسل!
من: یا ابالفضل غلط کردم ساکت شو!
"نگاه به سمت چپ جهت تقلب"
من: نه بابا از اینم آبی گرم نمیشه! "دست میگیرد"
معلم دفاعی: چته؟
من: میشه این سوالو یه راهنمایی بکنید؟
معلم: اهم... "نگاهی به پاسخنامه انداخته" ببین... بین سال 50 عه تا 70
من: بسیااااار راهنمای بزرگ و کاملی بود ممنان از شوما! (چرتی نوشته و برگه را تحویل میدهد)
آخرشم یه چندتا عکس با بچه ها گرفتیم یادگاری و با دوست گرام رفتیم بستنی خوردیم و از هم جدا گشتیم تا هرکس به لانه خود برود!
حاشیه: روز آخر شما چطور بود؟ ?