آمنه ملاحی
آمنه ملاحی
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

چگونه با گام‌های کوچک تغییر کنیم

گام‌های کوچک برای تغییر

شما همین که از حالت فعلی خودتان فاصله بگیرید و گامی به سمت بهتر شدن بردارید، تغییر کرده اید. در واقع همان طور که بارها در دینمان هم تأکید شده و روانشناسان بزرگ دنیا هم به دفعات به این موضوع اشاره کرده اند، افراد فقط در صورتی به موفقیت می رسند که هر روز بهتر از روز قبل باشند، همین موضوع یعنی هر روز باید تغییر کنید و بهتر شوید.

البته تغییر از نوع منفی هم داریم؛ گاهی اوقات افراد بسیاری از عادت های خوبشان را تغییر می دهند و یا یک روزشان از روز قبل ضعیف تر است که این اتفاق حتماً شما را از اهدافتان روز به روز دورتر خواهد کرد


گام‌های کوچک برای تغییر

سه رفیق

سه رفیق صمیمی را تصور کنید که از کودکی با هم بوده‌اند. ساکن یک محله هستند؛ مانند هم حساسیت دارند و سالی 50 هزار دلار درآمد تقریبی آن‌هاست. هر سه نفر متأهل‌اند، سلامت هستند و وزن نرمالی دارند و یک‌کم در خصوص افزایش وزن بعد از ازدواج استرس دارند. گام‌های کوچک هر کدام را برای تغییر بررسی می‌کنیم:

  • نفر اول، لری نام دارد، او کارهای روزانه‌اش را مثل همیشه انجام می‌دهد، احساس خوشبختی دارد یا حداقل این‌طوری فکر می‌کند، بعضی‌اوقات شاکی می‌شود که هیچ‌وقت، هیچ‌چیز عوض نمی‌شود.
  • نفر دوم اسکات است. او تحولاتی کوچک و ظاهراً غیر مهم را آغاز می‌کند، قبل از خواب ده صفحه از یک کتاب مفید را مطالعه می‌کند، روزها موقع رفتن به محل کار، نیم ساعت پادکست انگیزشی یا آموزشی گوش می‌دهد، او در پی ایجاد تحولاتی در زندگی خود است ولی نمی‌خواهد به خاطر این کار خیلی سروصدا کند. در روزهای اخیر در مجله موفقیت یک مقاله مطالعه کرده و از آن، فکر جدیدی به ذهنش رسیده است و قصد دارد آن را در زندگی خود پیاده کند. وی می‌خواهد از رژیم روزانه غذایی خود 125 کالری کم کند که این کار خیلی سخت نیست، مثلاً اگر یک لیوان برشتوک کمتر بخورد یا به‌جای لیموناد یک لیوان آب گازدار بخورد یا عوض سس مایونز، سس خردل روی غذایش بریزد این کار عملی می‌شود، کارهایی که تماماً امکان‌پذیر است. همچنین او دو هزار قدم به برنامه پیاده‌روی هرروزه خود، افزوده است. این‌ها کارهایی نیستند که شهامت یا کوشش زیادی بطلبد، اعمالی هستند که هرکسی امکان انجامش را دارد؛ اما اسکات تصمیم قطعی گرفته که عملی‌شان کند. او مطلع است که همین کارهای ساده نیز خیلی راحت می‌تواند کنار گذاشته شود.
  • نفر سوم این دوستان، براد است. او چند تصمیم اشتباه گرفته است. اخیراً تلویزیون بزرگی خریداری کرده و به همین خاطر زمان زیادی را مشغول تماشای برنامه‌های تلویزیون است. دستورات آشپزی تلویزیون را تست می‌کند. مثلاً به لازانیا و دسرهای متنوع علاقه‌مند است. هم‌چنین در اتاق پذیرایی یک میز گذاشته و روی آن مشروبات الکلی گذاشته است و هر هفته یک بطری مشروب به وعده غذایی خود می‌افزاید. این چیزها خیلی بزرگ نیستند. براد دوست دارد اندکی لذت زندگی‌اش را بیشتر کند.

شروع تغییرات

در پایان پنجمین ماه، خیلی تفاوت آشکاری بین این سه نفر دیده نمی‌شود. اسکات شب‌ها کمی کتاب مطالعه می‌کند، در راه موقع رفتن سرکار پادکست گوش می‌کند، براد از زندگی خود راضی است و کمتر کار می‌کند، لری هم به روال قبل کارهایش را انجام می‌دهد. درست است هریک، سرمشق‌های کاری خودشان را دارند ولی پنج ماه زمان طولانی نیست که تغییر مثبت یا منفی فاحشی در اوضاع هریک از آن‌ها به وجود آورد. در حقیقت اگر یک نمودار از وزن این سه رفیق کشیده بودیم، با گرد کردن، اختلاف صفر دیده می‌شد، یعنی هر سه نفر وزن و اندازه یکسان دارند. در پایان ماه دهم، هنوز قادر به دیدن تحولات آشکاری در زندگی آن‌ها نیستیم؛ اما با رسیدن به پایان ماه هجدهم، مغایرت‌های کوچک ولی قابل‌اندازه‌گیری در این سه رفیق ایجادشده است.

در ماه بیست و پنجم، مغایرت‌های واضح و حقیقتاً قابل‌اندازه‌گیری دیده می‌شود.

در پایان ماه بیست و هفتم، مغایرهای عظیمی میان آن‌ها ایجادشده است و در پایان سی و یکمین ماه، تحولات و مغایرت‌های آن‌ها شگفت‌آور است.

اینک براد فربه شده است، درحالی‌که اسکات خوش‌هیکل و مرتب است. اسکات خیلی ساده و تنها با کاستن 125 کالری از برنامه غذایی روزمره خود، 33 پوند (15 کیلوگرم) کاهش وزن داشته است!

31 ماه =940 روز

940 روز ضرب‌در 125 کالری در هرروز= 117500 کالری کمتر

117500‌کالری کمتر ضرب‌در 1 پوند تقسیم‌بر‌3500 کالری= 33/5 پوند!

تغییرات چه بود؟

براد در طول همان زمان فقط روزی 125 کالری بیشتر دریافت کرده بود و 33/5 پوند افزایش وزن داشت. اینک وزن او 67 پوند از اسکات سنگین‌تر است. ولی مغایرت‌های آن‌ها، خیلی بااهمیت‌تر از وزنشان بود. اسکات حدوداً هزار ساعت کتاب‌خوانده یا پادکست‌های آموزشی ترقی فردی گوش کرده بود و با استفاده از آموخته‌هایش توانسته بود ترقی شغلی بگیرد و درآمدش هم بیشتر شده بود. از همه مهم‌تر این‌که زندگی شخصی او با همسرش هم خیلی خوب شده بود و ارتباطی عاشقانه باهم داشتند. براد چطور؟ از کارش رضایت نداشت و زندگی شخصی او با همسرش سراسر مشکل بود و پر از تنش؛ و لری هم تقریباً در همان نقطه‌ای قرار دارد که سی‌ویک ماه قبل بود، به‌جز این‌که حالا بیش از قبل از زندگی شاکی می‌شد.

نتیجه از داستان سه رفیق

نیروی شگفت‌انگیز اثر مرکب همین‌قدر ساده است. کسانی که اثر مرکب را به سود خود استفاده می‌کنند، در قیاس با هم‌ردیف‌های خود که به اثر مرکب اجازه ضدیت می‌دهند، مغایرت‌های آشکار دارند. اثر مرکب می‌تواند معجزه کند؛ مانند سِحر است یا جهشی کوانتومی!؛ پس از سپری شدن سی‌ویک ماه (سی‌ویک سال) فردی که جنبه مثبت اثر مرکب را مورداستفاده قرار می‌دهد، مانند کسی به نظر می‌رسد که یک‌شبه موفق شده است. در حقیقت، کامیابی ژرف، او به خاطر گزینش‌های ریز و متفکرانه‌ای است که وی در طی زمان و با استمرار صورت داده است.

تاثیر موجی

مطمئنم در نمونه قبل، نتیجه‌ها خیلی واضح هستند اما در حقیقت ماجرا پیچیده‌تر از این‌هاست. حقیقت این است که یک تحول خیلی کوچک می‌تواند تأثیر بسیار زیادی ایجاد کند و تأثیر موّاج شگفت‌انگیز و ناگهانی شکل دهد. بهتر است یکی از روش‌های اشتباه براد (این‌که همیشه غذای چرب می‌خورد) را خیلی دقیق موشکافی کنیم تا بهتر متوجه شوید که اثر مرکب چطور می‌تواند موج منفی ایجاد کند و به وجود آوردن یک تأثیر موجی، همه زندگی شما را متأثر سازد.

موشکافی دلستان براد

براد با استفاده از دستورات کانال آشپزی تلویزیون، پختن کیک فنجانی را یاد گرفته بود، به خودش افتخار می‌کرد و اعضای خانواده‌اش هم دست‌پخت او را با لذت می‌خوردند و ظاهراً همه از این قضیه راضی بودند. او پیوسته در حال پختن کیک فنجانی و انواع دیگر شیرینی بود. به‌شدت به قنادی و دست‌پخت خود علاقه‌مند بود و خیلی بیشتر از معمول می‌خورد؛ اما آن‌قدر چشمگیر نبود که بقیه حواسشان باشد.

به هر صورت این خوردن زیاد باعث به هم ریختن خواب شبانه او می‌شد و صبح‌ها با کسالت از خواب برمی‌خاست و همین مسئله باعث بداخلاقی او می‌شد. خواب مختل و اخلاق بد باعث تأثیر منفی روی عملکرد وی در کار و محل کارش شده بود. بازدهی او کم شده بود و مدیرش با او به سردی برخورد می‌کرد. در پایان روز با نارضایتی از محیط کار خارج می‌شد و شور و اشتیاقی نداشت و مسیر بازگشت برایش خسته‌کننده و تمام‌نشدنی به نظر می‌رسید. تمام این‌ها دست‌به‌دست هم می‌دادند تا اشتهای بیشتری برای خوردن پیدا کند.

یکی از دلایل زیاد غذا خوردن او استرس و اضطرابش بود. بی‌حالی باعث شد که براد کمتر از قبل دوست داشته باشد همراه همسرش به قدم زدن بپردازد، احساسش این بود که دیگر قدم زدن را دوست ندارد. همسرش عدم علاقه او به قدم زدن را عدم علاقه به خود فرض می‌کرد. با کم شدن زمان با هم بودن او و همسرش و عدم قدم زدن و نشاط، دیگر هورمون اندروفین که شادی‌بخش است در بدن او ترشح نمی‌شد. درنتیجه براد که دیگر انسان شادی نبود به‌جای تعریف از همسرش، شروع کرد به ایراد گرفتن از خودش و دیگران و چون اندامش فربه و بی‌ریخت شده بود، با عدم اعتمادبه‌نفس مواجه شد و فکر می‌کرد دیگر جذاب نیست و کمتر به دنبال ارتباطات عاطفی با همسرش بود.

داستان براد تا کجا پیش رفت؟

براد نمی‌دانست که این عدم انرژی و کاهش علاقه نسبت به همسرش چطور روی زندگی مشترکشان تأثیر دارد، فقط می‌دید که حس بداخلاقی و عصبی بودن دارد. او کار بیهوده تماشای تلویزیون تا دیروقت را شروع کرد، چون کار ساده‌ای بود و حواسش را از مسائل اصلی پرت می‌کرد. با ایجاد شکاف و کمبود توجه، همسر براد، کمبودهای عاطفی‌اش بیشتر شد و شروع به شکایت کرد. وقتی نتیجه‌ای ندید، عقب‌نشینی کرد تا تحقیر نشود، با حس تنها بودن خود را درگیر کار کرد و زمان بیشتری را با رفقا و همکاران سپری می‌کرد تا کمبود داشتن هم‌صحبت را در خود رفع کند. همکاران مرد او را تحویل می‌گرفتند و این قضیه باعث شد که حس کند هنوز زیبایی و جذابیت دارد. او هیچ‌گاه نسبت به براد خائن نبود ولی متوجه شد که نقصی وجود دارد و همه‌چیز در محل خودش قرار ندارد. براد به جای این‌که بفهمد رفتارها و تصمیمات اشتباه خودش باعث این مسائل است، پیوسته به همسرش غُر می‌زد و او را باعث این وقایع می‌دانست.

همیشه دیگران مقصر نیستند:

این‌که به جای بررسی خود و تلاش برای اصلاح اشتباهات، پیوسته دیگران را مقصر می‌دانیم، از جمله قواعد جاری در روان‌شناسی است. براد بلد نبود که باید خودش را بررسی کند، چون یکسره در حال تماشای فیلم‌های پلیسی یا آموزش‌های آشپزی بود که این برنامه‌ها هم هیچ نکته آموزشی برای ارتباطات عاطفی و ترقی فردی در خود نداشتند. بااین‌وجود، اگر او کتاب‌های ترقی فردی را که رفیقش اسکات مطالعه می‌کرد، خوانده بود شاید چیزهایی می‌آموخت که با استفاده از آن‌ها روش‌های اشتباهش را اصلاح می‌کرد. با تأسف گزینش‌های کوچک و روزمره براد باعث ایجاد موجی شد که کلیه جوانب زندگی شخصی‌اش را دچار مسئله و ضرر کرد.

داستان اسکات

اما تأثیر محاسبه کالری و اثربخشی فکری در مورد اسکات، کاملاً معکوس بود. او اینک پاداش حرکات و اعمال مثبت خود را دریافت می‌کرد، در عین سادگی. با به کار بردن زمان و استمرار، حاصل هر کاری مشخص می‌شود و حتی مهم این‌که امکان پیش‌بینی در موردشان وجود دارد.

تغییر در زندگی و موفقیت

تغییر کردن شاید سخت و در ابتدا حتی کمی تلخ باشد و ممکن هست بارها با شکست هم روبه رو شوید. اما مطمئن باشید بالاخره به موفقیت خواهید رسید و لذت یک زندگی درست رو تجربه خواهید کرد.

امیدوارم با استفاده از راه هایی که گفتیم و کارهایی که اکنون شما باید انجام دهید، تغییرات مثبتی را در زندگی خود رقم بزنید و موفقیت از همیشه نزدیک تر شوید. موفق باشید…


منبع مقاله کتاب اثر مرکب نویسنده دارن هاردی

https://markmanson.net/





https://sepehrtak.ir/%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d8%a8%d8%a7-%da%af%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%da%a9%d9%88%da%86%da%a9-%d8%aa%d8%ba%db%8c%db%8c%d8%b1-%da%a9%d9%86%db%8c%d9%85/


تغییرگام کوچک برای تغییرتغییرکنیمبهترشدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید