مغبچه
مغبچه
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

چوب پراکنی

منتقدان گاهی مثل خراط های بی‌حوصله که یادشان می‌رود دستگاه نظری علم زده‌ی خود را خاموش کنند، با ابزار تیز و برّنده‌ی علم‌نمایی و باید و نبایدهای از پیش تعیین شده به جان آثار طبیعی می‌افتند و تنه‌ی درخت هنر و ادبیات را تا مغز و استخوان تراش میدهند. تا جایی که جز براده‌های بی‌جانِ یک شکل و هم اندازه، چیزی برای دوست داشتن باقی نمی‌گذارند.

در هنرمندان نوپا و آنانی که با برچسب زدن و نقد غیرمنصفانه به دنبال دست و پا کردن نام و نانی نیز برای خود می‌گردند، این قبیل تکاپوها به مدد رسانه‌های اجتماعی دیده شده است. حال میخواهد این اثر یک محصول هنری یا یک مصنوع آزمایشگاهی یا یک کتاب دانشگاهی یا حتی انسانی جایزالخطا و کارگاهی باشد.

فرقی نمی‌کند.

ایده‌آل گرایی تا حدی تیغ تیزش را در جان پدیده‌ها فرو می‌کند که دیگر چیزی برای دوست داشتن باقی نگذارد.

آن موقع است که مجبور می‌شویم از اشعار نهیلیستی خیام هم مدد بجوییم. چرا که مستی و غفلت‌مان در هنگام استفاده اصولی از ابزار و وسایل کارگاهی را نیز توجیه می‌کند.

«خودت باش دختر» آخرین کتابی بود که مغار(آلت فلزی تراش دهنده) به اسم یافتن هویت فردی و انگیزش روحی به توصیه مربیان ظاهرا معنوی و روانشناسان زرد خواند و دسته‌ی مبل در حال تولید که سفارش مبل‌سازی حاج احمد و پسرانش بود را تبدیل به خرده‌ چوب‌های قابل استفاده مرغداری‌ها برای لحاف تشک مرغان کرد.

برای تسلی خاطر بازماندگان چوب‌هایی که به امید جاودانگی دل از ریشه‌ها کنده بودند نیز در انتها می‌توان با انگ‌های شاعرانه تزیین کرد، که عبارتند از :

خرده تخیلاتی در جهت درخت بودگی

ردّ‌پای یک اثر تنومند کلاسیک

باغِ طوفان زده در دستِ مستِ خراط

اشک‌های چوبین یک درخت ارهّ‌آلود

چوب در مِه

بغض هایم در باد

یا، دستگاهی که رهایش کردی


شما چطور و با چه عنوانی نتایج دردناک حاصل از سلب مسئولیت های خودآگاه و ناخودآگاه‌تان را تسکین می‌بخشید؟

دوستی می‌گفت روان‌درمانگرم را از خدا بیشتر دوست دارم ، چرا که با او راحت‌تر حرف میزنم. فقط کمی موقع کارت کشیدن در نزد منشی، به ذهن‌ام خطور می‌کند که کاش واقعا بخشنده و مهربان‌تر هم بود.

نقدخراطیادبیاتهنر
بیایید کمی تراژدی ها را از کمدی ها تفکیک کنیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید