ویرگول
ورودثبت نام
خمول
خمولخدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
خمول
خمول
خواندن ۱۴ دقیقه·۵ ماه پیش

جاده چالوس + دیزین( سفرنامه )

رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت

می‌روی اما بدان دریا ز من پایین‌تر است

فاضل نظری

برگ یک بوته گلپر
برگ یک بوته گلپر

۴ونیم صبح ،  یک ساعت قبل از ابنکه زنگ گوشی به صدا دربیاد بیدارشدم . باوجود اینکه تمام تلاشم رو میکردم که بی سروصدا لوازم رو که از شب قبل آماده کرده بودم توی کوله پشتی  بچینم اما نمیدونم چرا عین چلاق ها یا وسایل  از دستم میفتاد یا به هم اصابت می کردن ، پاورچین و  صبحانه نخورده راه افتادم  و از ساعت ۵ونیم منتظر اسنپی شدم که نیومد ... مضطرب از  مرور کلمه ( ۶وربع )  که وقت قرارمون بود   ،  چشم به راه اسنپ بعدی شدم ، پرایدی بود در حد ماشین مش ممدلی  که حوالی ساعت ۶ اومد . دو چهارراه بالاتر هم خواهرم سوار شد. با وجود خلوتی  اتوبان شمالی کرج  سرعت پراید مش ممدلی در حد لاک پشت بود ومن و خواهرم تقریبا مطمئن شدیم به قرارمون نمیرسبم  . احتمال  کمی بود که همسفران بتونن آقای غلامی  راننده مینی بوس  رو مجاب  کنن برای یکبار هم شده از حرکت  راس ساعت ۶ونیم کوتاه بیاد......

بالاخره با ۸ دقیقه تاخیر به محل قرارمون روبروی سینما هجرت کرج رسیدیم و دیدیم که جا تره و بچه نیست. هرگز فکر نمیکردم چیزایی که در باره آقای غلامی شنیدم تا این حد صحت داشته باشه و ما رو قال بذاره  .

از اونجایی که  همیشه یک یا چند راه حل جایگزین برای موقعیت های از دست رفته  وجود داره  ،پرس و جو کنان تاکسی های خطی مسیر رو پیدا کردیم . تک و توکی بودن و  نیم ساعتی طول کشید تا نوبت مون شد .

گیلاس ولایت رود
گیلاس ولایت رود

با اینکه  ساکن کرج هستم ، ،هر  چند  سال ، یکبار اتفاق افتاده  که از این جاده  عبور کنم  تقریبا به تعداد انگشتان دست  و همیشه برام سواله اونایی که تا تقی به توقی میخوره میرن  جاده چالوس آیا خسته نمیشن از ترافیک و معطلی توی این جاده  ؟؟

و این یه فرصت استثنایی بود برای درک این (ج چ) تا جایی که مسیرمون بود .

( ج چ ، مخفف جاده چالوس ، از ابداعات بنده  🥴  ).

صبح یه  روز غیر تعطیل که جاده خلوت بود  و مسیر باز،  اونم  در شرایطی که راننده خودرو کسی ست غیر از همسرم ،چون در اون صورت  باید چارچشمی جاده رو بپام ،متاسفانه من از اون دسته آدمهام که فکر میکنم اگه حواسم از رانندگی همسرم پرت بشه ،حتما تصادف میکنیم .

قرارمون  یه روستا بود در ۶ کیلومتری دیزبن .  روستای ولابت رود بخش آسارا در دامنه  البرز کوه   .

ز کنار سد امیرکبیر که عبور کردیم چیزی توجهم رو جلب زدم کرد .  یادگاری  که از   آبهای فیروزه ای سالها پیش  روی تخته سنگها به جا مونده و حالا سطح آبی که   چندین متر پایین تر از این خطه  ، منظره ای ست سخت نگران کننده که هر بیننده ای رو به فکر میبره  ، از خودم می پرسم  آیا میاد روزی که  دوباره  آبهایی فراوان این خط یادگاری رو بپوشونه ؟؟

لابلای پیچ های جاده ، سر گردنه ها  رود کرج  گاهی سمت راست و گاهی سمت چپ  پدیدار میشه و هرچی جلوتر میرفتیم پرآب تر و توفنده تر میشد .

شعبه کرج
شعبه کرج

بعد از حدود نیم ساعت ،سمت راست  جاده به ترتیب تابلوی ( ری زمین ) احتمالا یعنی ( روی زمین ) و (پل خواب ) دیده میشه  ، پل خواب که فیلم و آهنگ هم بنامش ثبت شده و من ندیدم و نشنیدم که بدونم چه ارتباطی ممکنه داشته باشن ، از مکانهای  مورد علاقه کوهنوردا و سنگ نوردهاست  .

( حسنّکدّر ) کمی جلوتره .یعنی( دره حسنک ) ، به احترام امام زاده ای بنام  (حسن ) که  اونجا دفن شده .  .

و همبن حوالی دو  تا شلوغی لبنیاتی هست   یکیش ( لبنیات دهاتی ) و دیگری ( نون و ماست )   که  هوس خوردن  لبنیات طبیعی آدمو داخل مغازه هاشون  می کشونه و این  ( دهاتی)  یه برند معتبره که یه شعبه ش  توی عظیمیه کرجه  ،بستنی هایی داره که نگو و نپرس !!! ، اما  ،برای ما که امکان پیاده شدن نداشتیم فقط آب دهن مون قورت دادیم .

یه کم جلوتر رسیدیم به  ( گچسر ) و  از اسمش معلومه که  یه  سروسری با معادن  ( گچ ) داره ،منطقه ای با پیشینه  تاریخی و آب و هوای خوش  کوهستانی .

و بعد از چند کیلومتر  رسیدیم به یه دوراهی،  سمت چپ مون تابلوی ( وارنگه رود ) دیده میشد ،اینجا هم یه مفصد گردشگری برای طبیعت گردی و  کوهنوردی هست ،آزاد کوه یکی از این کوههاست که از بقیه معروف تره . و این جاده سمت چپیه  به شهر چالوس منتهی میشه و  مقصدما جاده سمت راستی  بود که به دیزین منتهی میشد .

هرچی جلوتر میرفتیم شیب جاده تندتر و گردنه ها سخت تر میشدن  . 

کارگر خسته همسفرمون  که عقب پیش منو خواهرم نشسته بود و تمام طول مسیر رو خوابیده بود وو مسافری که جلو نشسته بود، قبل تر توی  گچسر پیاده شده بودن   و حالا منو خواهرم بودیم و راننده و  جاده ای که تک و توک ماشین ازش عبور میکرد و ارتفاعاتی که دسته گل های زرد و بنفش و صورتی  دامنه هاش رو پوشونده بود و رودی زلال و  نقره فام  که سمت راست مون با فراز و نشیبی ملایم به سمت پایین دست روان بود . .

از راننده پرسیدم چقدر مونده به ولایت رود برسیم ؟

به شوخی گفت : به صابخونه بگید کله پاچه رو بذاره سرسفره  که نزدبک شدیم و چند دقیقه بعد رسیدیم به گردنه ای که روستای ولایت رود اونو در بر گرفته بود .

،مینی بوس  حامل دوستان هم  رسیده بود  و دوستان در حال پیاده شدن دم اقامتگاه  بودن .

حتی استیکر روی دیوار آدم برفی بود 🤠
حتی استیکر روی دیوار آدم برفی بود 🤠

یه جوری سرعت سواری تاخیرمون  رو جبران کرده بود و همزمان رسیدیم انگار که راننده در تمام طول  مسیر که دستش   رو از شیشه بغل بیرون آورده بود و باد خنک جاده چالوسی بهش میخورد مشغول حل  معادله ریاضی سرعت   بود  . به عبارتی سواری یک ونیم ساعت و مینی بوس دو ساعت تو راه بودن تا از کرج قدیم به روستای ولابت رود دیزین  برسن . کرایه سواری ۱۲۰ تومن و کرایه مینی بوس نفری ۶۰ تومن ، اینحوریه که معادله سرعت و کرایه با هم رابطه مستقیم دارن 🤠

اقامتگاه مون  کفپوش های چوبی داشت  که ترق و تروق صدا میداد ، شومینه ای پر از خاکستر ،  پنجره هایی که  به  ارتفاعات بازمی شدن  و قاب عکسی  به دیوار که نشان از برنده شدن کسی سالها پیش در مسابقات اسکی بود ، انگار که وسط  یه فیلم سینمایی بودیم توی  یه کلبه سوییسی در کوههای آلپ ..

 ظرفیت افامتگاه ۴ نفر  و ما ۷ نفر بودیم 😁، اما کمبود جا حل شدنیه اگه همدلی باشه .

وسایل رو مرتب و خوراکی ها رو توی یخچال جاسازی کردیم خوراک هامون دورقم دلمه برگ مو ،یکی ملس با ترکیب برنج دیگری شیرین با ترکیب بلغور ، کوکوی سبزی و سیب زمینی ،سالاد اولویه و املت نیمه آماده ( یعنی گوجه سرخ شده آماده الحاق تخم مرغ طبق پروتکل املت ) و لوازم صبحانه و مقادیری میوه و قند وچای و نون کافی .

اقدام مهم بعدی تعیین جای خواب بود .

دو نفری که داوطلبانه و در کمال خضوع  به خروپف کردن اذعان داشتن  توی اتاق خواب و روی تخت دونفره مستقر شدن   ،دو نفرمون  روی مبل های اناق نشبمن که از ورای روکش قرمز رنگ کهنگی شون داد میزد و سه نفر هم کف خواب .

قرار بود فقط بک وعده بیرون غذا بخوریم اونم کجا؟ هتل دیزبن .

یادم نمیاد پیشنهاد کی بود اما همه استقبال کردن .و برای رفت و آمدهای احتمالی هم قرار شد  از راننده های محلی و آژانس روستا  کمک بگیریم.

بساط صبحانه ای
بساط صبحانه ای

بعد از خوردن  صبحانه  ، کوله های سبک رو  برداشتیم ،پیاده راه افتادیم به سمت سربالایی جاده وکشف  روستا و بادیدن شیبهای تند و هولناک که به رودخونه منتهی میشد فکر کردیم هرگز نمیتونیم به رود  وصل بشیم .

و بالاخره پرس و جو کنان  کوچه ای پیدا کردیم  که با شیبی ملایم به رودخونه منتهی میشد . ابتدای کوچه  قبرستون روستا بود ، در نهایت سرسبزی و سکوت .

برای همه اونایی که اونجا آرمیده بودن طلب آمرزش و شادی روح کردیم ،عجب جای  باصفایی بود برای مردن  .

کوچه اما با   خونه های  یک و  دو طبقه ش و  زنی که  از پنجره ای برامون دست تکون داد  ، در های رنگ و رو رفته و زنگ زده ش  ، دیوارهای کوتاه و  راه پله هایی   که به پشت بوم منتهی می شدن و . پشت بومی که میشد  شبهای تابستون اونجا خوابید و ستاره ها شمرد  آدمو یاد آهنگ ( کوچه بن بست ) دارریوش می انداخت :

میون این همه کوچه

که به هم پیوسته

کوچه قدیمی ما ،کوچه بن بسته !

:توی این کوچه به دنیا اومدیم

توی این کوچه داریم پا می گیربم

یه روزم مثل پدربزرگ باید 

تو همین کوچه بن بست بمیریم .

خونه قدیمی کوچه بن بست 💖
خونه قدیمی کوچه بن بست 💖

ته کوچه رودخونه  بود و اونور رودخونه شیب تند و شنی دامنه کوه  و این طرف رود باغی محصور شده  با بوته هایی شبیه به کرفسی غول پیکر که بعدا فهمیدیم بوته های ( گلپر )  هستن .

این گیاه بومی این منطقه ست و محلی ها از ساقه های تردش ،ترشی گلپر درست میکنن و پولکهایی که ما به اسم گلپر مبشناسیم ،دونه های گلپر هستن که از گرز گلپر بدست میان و از عطر و خواصش دیگه نگم ، معطر کننده انواع ترشیجات و ضد نفخ و سردی دستگاه گوارش .

هرکسی جایی لب رودخونه برای خودش تدارک دید و ،پاهامونو به آب زدیم سرد و تگری ،کفش و جوراب رو به آسونی درآوردیم .اما وقتی خواستیم با پاهای خیس دوباره اونا رو بپوشیم به غلط کردن افتادیم و  .دوستانی که کفش مخصوص پیاده روی تابستون  و آب نوردی پوشیده بودن ، آسوده خاطر بودن  مثل  ملکه هایی که اومدن  آب بازی  و ما هم  مث کنیزا با کفش های کتونی مون درگیر بودیم .

بطری آبم که رود با خودش بردش 🤗
بطری آبم که رود با خودش بردش 🤗

بعد از آب نوردی توی آبهای خنک رودخونه گرمای آفتاب میانه روز حسابی می چسبید و در حد گرفتن چند میکروگرم ویتامین D ازش بهره بردیم و سلانه سلانه به افامتگاه برگشتیم .

بعد از ناهار اونایی که مث من کسر خواب داشتن  بیهوش شدن و عصر به سمت ارتفاعات روبروی اقامتگاه رفتیم .

کوچه باغی که آب تُنُکی باغهاش رو آبیاری میکرد و توی سربالایی هاش کارگران مشغول ساخت خونه هایی  بودن که دست کم   ۲۰ ،۳۰  شاید هم بیشتر  پله لازم داشتن و چشم اندازهایی فوق العاده که با چهچهه پرندگان به کمال  می رسید .،خوشا به حال ساکنین این خونه ها ..اگه قدرش رو بدونن .

چشم انداری از ولایت رود دیزین
چشم انداری از ولایت رود دیزین

از بقیه دوستان جدا شدم و یه کم بالاتر به  دنبال آویشن گشتم اما پیدا نکردم ، گیاهان خودرو درسته که خودرو هستن اما فقط جایی دیده میشن که باید باشن و نه هرجای دیگه و رویشگاه آویشن مطمئنا در ارتفاعی بالاتر بود اما اینقدر دوستان صدام زدن که ( بیییا!!!!! داره شب میشه ) که بالاتر نرفتم اما چند بوته  چای کوهی پیدا کردم .  به اندازه یه دم نوش از سرگل های کرک دار لطیف سبز و صورتی چای کوهی  جدا کردم و توی جیبم گذاشتم ، سر راه برگشتن هم  از پونه های لب اون   آب تُنُک  چند برگ چیدم و شب باهاشون یه دم نوشی درست کردم که عطرش توی اقامتگاه پیچیده بود و چه خواب آرومی  برامون به ارمغان اورد .

چای کوهی و پونه
چای کوهی و پونه

وقتی از ارتفاعات برگشتیم عصر شده بود و هوا بغایت خنک و دلپذیر .

گلیمی پهن کردیم  توی محوطه جلوی اقامتگاه با فاصله ای  فقط  چند متر از جاده خلوت  .

و دوستان مشغول ورق بازی شدن !!

علیرغم میلم سعی کردم با جمع باشم اما  هرچقدر دوستم سعی کرد بهم پوکر یاد بده ، هیچی حالیم نشد ،فهمیدم توی این یه  مورد آی کیو پایینی دارم ،ته ته ذهنم اینه که حالا گیرم یاد گرفتی و استاد شدی ؟! خوب بعدش چی ؟!

و طاقتم نمیگرفت و دوستان بهم انگ بیش فعالی زدن ،اما این  رودخونه و هیاهوی باد بود که منو صدا میزد و این پا اون پا میکردم برم لب رود  ساعتها بشینم  و از دنبا بیخبر بشم .

بساط لهو و لعب ،استغفرالله 😵
بساط لهو و لعب ،استغفرالله 😵

کفشامونو شب گذاشتیم پشت پنجره ،همه جا ممکنه آقا دزده ای در کمین باشه ...
کفشامونو شب گذاشتیم پشت پنجره ،همه جا ممکنه آقا دزده ای در کمین باشه ...

برخلاف وقتایی که خونه هستیم ،اونجا که بودیم زمان انگار کش اومده باشه ، روشنایی روز با تانی بسیار  به تاریکی شب وصل شد و اینقدر وقت اضافه داشتیم که نمیدونستیم باهاش چکار کنیم . و این از برکات بی اثر شدن حملات  سارقان زمان بود ، تلویزیون ، گوشی ، اینترنت و ....تازه برق هم رفت و دیگه هیچی ،سیاهی شب هم اضافه شد .

شب اینقدری سرد بود که پنجره ها رو بستیم ،من  متکا نداشتم ،هر چی لباس همراهم بود گلوله کردم و گذاشتم زیر سرم عوضش زیرپنجره ای خوابیده بودم که   آسمون صاف و پرستاره دیده میشد و سکوت بود و خواب عمیق دوستان و تک و توک خروپف .

صبح اولین چیزی که از پنجره دیدم برگهای سبز ونقره ای  درخت  سپیدار بود که همراه انوار  طلایی خورشید و نسیم  صبحگاهی رقص کنان دلبری میکردن .  و  به هزارویک دلیل خدارو شکر کردم هزارتاش به دلایل همیشگی و یکیش برای آفرینش  چنین درخت رعنایی!!!!!  ،به چشم خودم دیدم که یکی از این درخت ها توی کوچه بغل اقامتگاه تا پنجره طبقه هشتم یه مجتمع خودش رو کشونده بودبالا ،گمونم ۲۰ متری ارتفاع داشت ، چطور  آوندهای این درخت آب و مواد غذایی رو ۲۰ متر برخلاف جاذبه زمین به نوک شاخه ها میرسونن ؟؟

. از بچگی عاشق سپیدار بودم از همون وقتی که سیزده بدرها به دنبال سایه ای  دلچسب میگشتیم سایه ای که در ادبیات لرها بهش میگن (سایه خّص )  یعنی( سایه غلیظ)  و این  سپیدار  بود که این خاصیت رو داشت . ( لرها بهش میگن کیو اَه) یعنی( کبوده ) .

یعنی درختی که برگهای دورنگش و شاید تنه ش به کبودی متمایله . شاید هم به دلیلی دیگه که من نمیدونم .

آب و پل و سپیدار
آب و پل و سپیدار

بعد از خوردن صبحانه ، لباس خوشگلامون رو پوشیدیم و کلاه و عینک و بطری آب و ظرف میوه مون رو برداشتیم و با دوتا تاکسی سرویس رفتیم سمت خودِ خودِ دیزین ، به سمت یکی از مکانهایی که هرگز فکر نمیکردم روزی اونجا رو از نزدیک ببینم ،همیشه فکر میکردم رفتن به دیزین مختص مایه دارای اسکی بازه و من چرا باید بهش فکر کنم ؟! یه تصور کاملا اشتباه

.به محوطه هتل که رسیدیم ، یه ماشین خوشگل قرمز گوجه ای توی پارکینگ بود و کلی باهاش عکس گرفتیم ، نه اینکه ندید به دید باشیم فقط چون بهمون میومد 😊🤗 احتمالا روزهای تعطیل و برفی توی این پارکینگ ماشینها از سروکول هم بالا میرن .اما حالا محوطه هتل خلوت و چمن زن ها مشغول آرایش چمن ها بودن ،پتجره ها و بالکن های ساختمان مکعبی هتل رو به تله کابین و چشم انداز قله کوه بود .

لباس و شال خوشگلم 💖
لباس و شال خوشگلم 💖

قله و اندک برفی که اون بالا دوام آورده بود شبیه مرد کهننسالی بود که عرقچین سفیدی روی سرش گااشته باشه .

لب رودخونه پایبن تر از  اقامتگاهها اتراق کردیم و حمام آفتاب گرفتیم تا وقتی که گرسنه مون شد و برای ناهار  به رستوران هتل رفتیم ،خلوت و تمیز بود با پنجره هایی تمام قد برای دیدن غوغای مناظر زیبای بیرون بخصوص توی روزای برفی ..

ویو رستوران هتل دیزین
ویو رستوران هتل دیزین

دوستانی که چلو مرغ سفارش دادن ناراضی بودن و شاکی شدن و مراتب اعتراض رو اعلام کردن و تخفیف گرفتن  .اما من و خواهرم از ۱۰ نمره به چلوکباب مون ۱۰ دادیم .

حدود ساعت ۲ هتل و رستوران رو پیاده  به مقصد افامتگاه ترک کردیم .

گرمای آفتابی که  درست روبروی ما می تابید بوسیله  باد خنکی که  از سمت ته مانده برفهای روی  قله می وزید بی اثر می شد و  ضد آفتاب زپرتی من اثرش نهایت تا ۲ساعت بود ، پس  شالم رو روی صورتم کشیدم تا برشته نشم  و از ورای اون دنیا  به زیبایی  صورتی بود و  بنفش کم رنگ  .

بعد از ۲کیلومتر پیاده روی کمی لب رود استراحت کردیم و سنگریزه های کف رو پاهای برهنه مون رو غلغلک دادن  ،آبی از چشمه نوشیدیم و دوباره راه افتادیم .

مجموعه اقامتی دیزبن
مجموعه اقامتی دیزبن

ببخشید اگه هوس کردین .
ببخشید اگه هوس کردین .

بعد از یه کیلومتر به ( هتل گاجره ) رسیدیم .

نگم براتون از هتل .....یه بهشت .

با اجازه نگهبان چند دقیقه توی محوطه سرسبز هتل استراحت کردیم ، بی نهایت گل قاصدک زیر نور آفتاب شبیه خواب و رویا پراکنده می شدن و اسبی که اجازه داد بهش نزدیک بشم و ازش عکس بگیرم .

چشمه
چشمه

از گاجره ببعد منو سه نفر دیگه از دوستان بخاطر پاهای مجروح مون از ادامه پیاده روی انصراف دادیم و همونجا زیر سایه کبوده ای  نشستیم  تا آژانس برامون ماشین بفرسته ، ۲۰ دقیقه ای طول کشید تا ماشین بیاد و وقتی به اقامتگاه رسیدیم دم غروب و موقع اذان بود .

از ۷ نفر ،سه نفرمون  نمازی بودیم و  یه نفرمون مجهز به لوازم نماز که به صورت اشتراکی استفاده می کردبم ، ۴ نفر دیگه مون به روش خودشون با خداوند ارتباط میگرفتن . اما همون روز اول در یافتن جهت درست قبله بهمون کمک کرده بودن .

برای شام   هر چی از غذاها مونده بود گذاشتیم سرسفره و شکر خدارو کردیم برای سفری که با کمترین هزینه انجام شده بود .

فردا صبح بعد از خوردن صبحانه اول وسایل مون رو جمع و جور کردبم بعد افامتگاه رو مث دسته گل تروتمیز و مرتب کردیم و ناهارو زود خوردیم ، و  مینی بوس ،آفای غلامی راس ساعت ۲ دم اقامتگاه بود برای برگشتن مون  به کرج .

درخت گیلاس
درخت گیلاس

پ ن : عکسهای زیادی انتخاب کرده بودم که آپلود نشدن .

پ ن : این سفر مربوطه به اوایل خرداده و هرگز فکر نمی کردم قراره اواخر خرداد با مهمونای جنگ زده ام دوباره به ولایت رود سفر کنم .

نزدیک به نزدیک منفرجه  ساختن. 

جاده چالوسسفرنامه
۱۳
۶
خمول
خمول
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید