✍ روزی شیخ ما... در نیشابور در خانقاه ... مجلس میگفت:
در میان سخن گفت: از در خانقاه تا به بن خانقاه همه گوهر است ریخته، چرا برنچینید؟ جمع جمله باز نگریستند، پنداشتند که گوهر است ریخته تا برگیرند. چون ندیدند، گفتند: ای شیخ کجاست که ما نمیبینیم. شیخ گفت:( خدمت! خدمت! )
✍خلیفه ای را دختر عمی بود که دل او بدو آویخته بود. پس روزی هردو برطرف چاهی نشسته بودند، انگشتری خلیقه در چاه افتاد آن دختر، انگشتری خویش بیرون کرد و به چاه انداخت. خلیفه دختر را پرسید که چرا کردی؟ گفت: فراق آزموده داشتم. چون میان ما وصل و انس بود، نخواستم که انگشتر تو را وحشت جدایی بود. انگشتری خود را مونس وی کردم .❣
✍شبلی گوید که وقتی دو دوست بودند یک چند با یکدیگر در حضر و سفر صحبت میکردند. پس وقتی چنان بود که به دریا همی گذر بایست کردن ایشان را. چون کشتی به میان دریا رسید، یکی از ایشان به کران کشتی فراز شد در آب افتاد و غرقه شد. دیگر دوست، خویشتن را ز پس او درافکند ... غواصان به آب فروشدند و ایشان را برآوردند ... چون ساعتی برآسودند، آن نخستین دوست فرا دیگر گفت: گیرم که من در آب افتادم تو را باری چه بود؟ گفت: من به تو از خویشتن غایب بودم، چنان دانستم که من توام .?
✍خواجه امام مظفر حمدان در نوقان یک روز میگفت که کار ما با شیخ ابوسعید همچنان است که پیمانه ای ارزن. یک دانه شیخ ابوسعید است و باقی من. مریدی از آنِ شیخ ما ابوسعید آنجا حاضر بود. از سرگرمی برخاست و پای افزار کرد و پیش شیخ ما آمد وآنچ ... شنوده بود با شیخ حکایت کرد. شیخ گفت: خواجه امام مظفر را بگوی که آن یک هم تویی ما هیچ نیستیم .?♀️
✍روزی بر زفان استاد امام برفت که پیش از آن نیست که بوسعید، حق را ... دوست میدارد و حق ... ما را دوست میدارد. فرق چندین است که در این راه، ما پیلیم ، بوسعید پشه ای. این خبر به شیخ ما آوردند. شیخ آن کس را گفت: برو به نزدیک استاد شو و بگو که آن پشه هم تویی. ما هیچ نیستیم .
✍از مریدان شیخ پرسیدند که شیخ را چه لقب گوییم؟ شیخ آن فروماندگی در ایشان بدید. گفت: در روید و آواز دهید که هیچکس بن هیچکس را راه دهید .
✍شیخ یکبار به طوس رسید. مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند. اجابت کرد. بامداد در خانقاه استاد، تخت بنهادند. مردم میآمد و مینشست. چون شیخ بیرون آمد، مقریان، قرآن برخواندند و مردم بسیار درآمدند چنانک هیچ جای نبود. معرّف برپای خواست و گفت: خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست، یک گام فراتر آید. شیخ گفت: هرچه ما خواستیم گفت و همه پیغامبران بگفته اند، او بگفت که از آنچ هستید، یک قدم فراتر آیید.?♂️
اَبوسَعیدِ اَبوالخِیر، فضل الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم میهنی ، عارف بنام خراسانی قرن چهارم منسوب به میهنه، در میانه سرخس و ابیورد است.مذهب شافعی داشت، اما وقتی دید که صوفیان خانقاه و از صلوت گفتن بر آل رسول (صلی الله علیه و اله و سلم) در تشهد اول و در قنوت خودداری کردند. پیش نماز خانقاه را ملامت کرد و گفت که «ما در موکبی نرویم که آل محمد در آنجا نباشد». وی با مهربانی خود پیروان سایر ادیان را به اسلام خوشبین و برای قبول این دین مستعد و مهیا میکرد.
ابوسعید زندگی را با فراخی و تمکّن میگذرانده و لباس او خرقهای کهنه و ژنده نبوده است.
در نیشابور وقتی که از خانقاه بیرون میرفت، انبوهی از مریدان و خدم و حشم در پی او روان میشدند. در خانقاه او نیز سفرهای رنگین گسترده میشده است. این روش زندگی، نه تنها مورد لعن و تعریض مشایخ صوفیه قرار میگرفته است، بلکه علما و عوام نیز بدان به دیده انکار مینگریستند و آن را با احوال و شرایط زندگی صوفیانه ناسازگار میدانستند. اما سلطان وار زیستن شیخ میهنه بر اساس نظریه اودرباره فقر و غنا بوده است. او اولیا را پادشاهان حقیقی میدانسته و بر آن بوده که غنا صفت خداوند است و فقر بر او روا نیست. عارف نیز که تخلق به اخلاف و صفات الهی وجهه اوست، نباید به صفتی تخلق یابد که صفت خدا نیست. آیا کسی که در مشاهده حق به سر میبرد، اسم فقر بر او واقع میشود؟ این سؤالی است در ردّ فقر ظاهری که ابوسعید در تفسیر فقر مطرح داشته است، اما فقر حقیقی در نظر او سرّی است باطنی که سالک را از دنیا بینیاز و به درگاه حق محتاج و نیازمند میدارد. او ظاهر ژنده و دریوزگی در فقر نمیداند، چنانکه یک بار در مجلس او شخصی به دریوزگی برخاست و خود را «فقر» خواند، اما شیخ او را به گدایی منسوب داشت، نه به فقر.
ابوسعید اندیشه شاد زیستن را از نوجوانی از بشر یاسین(یکی از اساتید سه گانه ابوسعید) آموخته بود که میگفت «مرد باید که جگرخواره و خندان بودا».
به همین علت عطار نام و گفتار ابوسعید را مایه خوشی وقت و شادی دل صوفیان شمرده .
ابوسعید همچنانکه در دوران حیات مورد تکریم همگان بود و آوازهاش به نقاط دور دست رسید، پس از مرگ نیز در میان صوفیه به عنوان نمونه اعلی و فرد اکمل شناخته شد. اوصاف و القابی چون شیخ المشایخ، شاهنشاه محبّان، ملک الملوک صوفیان. نازنین مملکت، زعیم صوفیه، شیخ میهنه و حتی سلطان طریقت که مؤلفان در دورههای بعد ـ از صوفیه و غیرصوفیه ـ به او دادهاند
با آنکه ابوسعید آگاه به علوم زمانه خود از جمله کلام و فقه و ادب بود از تصنیف کتاب و رساله پرهیز داشته و جستن حق را با «مداد و کاغذ» ناممکن میدانسته است. از همین روی بود که پس از گرایش به تصوف، کتابها و تعلیقههایش را که در حلقه درس استادان مرو فراهم کرده بود، دفن کرد و بر سر آنها درخت مورد کاشت. ?
مریدان و کاتبان خاص مجموعه گفتار حکیمانه ایشان را حفاظت کرده اند که در نهایت توسط محمد بن منور در کتاب( اسرالتوحید ) گرد آوری شده .اسرار التوحید نخست به کوشش ژوکوفسکی در ۱۸۹۹م در پترزبورگ به چاپ رسید، سپس در ۱۳۱۳ ش به اهتمام احمد بهمنیار و در ۱۳۳۲ ش به کوشش ذبیح الله صفا در تهران منتشر شد. تصحیح علمی و انتقادی نسخه نسبتاً جامعتر آن نیز به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی در تهران (۱۳۶۶ش) انتشار یافت.
رباعیاتی از ابوسعید
???
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بتپرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ
???
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
???
گه میگردم بر آتش هجر کباب
گه سر گردان بحر غم همچو حباب
القصه چو خار و خس درین دیر خراب
گه بر سر آتشم گهی بر سر آب
???
که منم ماه نشابور سرا
ای ماه نشابور نشابور ترا
آن تو ترا و آن ما نیز ترا
با ما بنگویی که خصومت ز چرا
سبب نگارش این پست مطالعه متنی بود با عنوان (خوداستعلایی در باور ابوسعید ابوالخیر و ویکتور فرانکل ) نگارش شده توسط آقایان حسین یزدانی و حامد موسوی جروکانی که به مقایسه اندیشه و عقاید این دو تن و مشابهت آنها با وجود فاصله مکانی و زمانی میپردازد و در پژوهشنامه عرفان/ دوفصلنامه/ شماره چهاردهم چاپ شده است .
و سایر مطالب برگرفته از (ویکی فقه ) و (گنجور) میباشد. امید که مورد استفاده قرار بگیرد .