من متعلق به دسته ای از آدم های خوشبخت روزگار هستم که سعادت اینو داشتم تا همین چند سال پیش توی خونه ای زندگی کنم نزدیک به( طبیعت ) . اینطورکه بهار اجازه داشت روی تیغه دیوارهاش علف سبز کنه و بارون توی ناودونش غوغا کنه ، آخرای زمستون قمری ها پشت پنجره هاش لونه بسازن و تابستون و زمستون نور خورشید به اندازه و به موقع وارد خونه بشه . از اونجا که کمتر خوشبختی دائمی هست عاقبت من و خانواده هم مثل میلیونها نفر که هر کدوم دلایل خودشون رو دارن تن به انتخاب خونه ای دادیم که مثل محصولات کارخونه ای تولید انبوه میشن، مثل چیپس و پفک ،مثل کنسرو لوبیا و مثل لباسهای تولیدی که اندازه شون مشخصه و آدمها باید بشن اندازه لباس ها .
توی هفته اخیر با دیدن مجموعه مستندی به نام( خانه) از ( نماوا) داغ دلم تازه شد و بیادم اومد اون همه خوشبختی که چه آسون از دست رفت.....
مستند خانه به بررسی خونه هایی در اقصی نقاط دنیا میپردازه که صاحبانشون فقط دغدغه داشتن یه سرپناه رو ندارن بلکه اولویت شون داشتن خونه ای طبیعیه ، به این معنا که خونه ها شون به لحاظ طراحی ،کیفیت مصالح ،وگرمایش و سرمایش ، دوستدار طبیعت و همنوا با محیط زیست هستن و قراره سالیان متمادی بادوام و استوار بمونن بدون اینکه چاه فاضلاب شون پر بشه یا به دیوارهاش موریانه بزنه ، این خونه ها تجملی نیستن ،لوکس نیستن ، در عین سادگی خردمندانه ساخته شدن و بخشی از وجود و روح و اعتقاد سازندگان توی این خونه ها تا ابد ماندگار هست .. بزرگترین تفاوت تولید انبوه خونه ها اینجا خودش رو نشون میده. خونه های انبوه فقط سرپناه هستن . فاقد روح. با دیدن این مجموعه حتی مفهوم (زیبایی ،امنیت، آسایش) برای شما تغییر میکنه .
شاید بگید این آدما مرفه های بدون درد هستن ،بله حتما تعداد زیادی شون مرفه هستن اما مقایسه کنید با مرفه های بدون درد ما که هر از گاهی ویدئوهایی از کاخ های مجلل شون دست به دست میشه . ایکاش مرفه های ما و خیلی خیلی از مرفه های دنیا هم از اینجور دغدغه ها داشتن....... محیط زیست ،آب ،انرژی ، بومی سازی مصالح و سازه ها ، فرهنگ .
گفتم فرهنگ چون یکی از بخشهای این مستند اختصاص داره به مردی سیاهپوست اهل میشیگان . مردی که تمام کودکیش رو توی محله ای پست فاقد امکانات گذرونده و حالا که به سن میان سالی رسیده اینقدر به لحاظ داشتن مسئولیت اجتماعی رشد کرده که برای خودش وظیفه ای تعریف کرده . ساختمانهای مخروبه محل زندگی سابقش رو خریداری و با ایده های نو اونها رو تبدیل به مراکز فرهنگی ،کتابخونه ،سالن نمایش کرده ،برای چه کسانی ؟؟ برای سیاه پوستانی مثل خودش که استعداد دارن اما دستشون به هیچ جا بند نیست.( قابل توجه عده قلیلی از مردان میان سال هموطن که وقتی خونه مخروبه یا کلنگی می بینن آب از لب و لوچه شون سرازیر میشه و فقط اسکناس میبینن)
.این آدم ها ویژگی های مشترکی دارن، به خانواده اهمیت میدن ، رویاهای پدرومادرهاشون حتی اگه در قید حیات نیستن براشون مهمه و از همه مهمتر دیدگاه شون در باره ( زمین ) نه بعنوان یک مفهوم اقتصادی بلکه بعنوان مهمترین ( خانه ) همه ماست .
من که از دیدن تلاش این آدمها و رسیدن به رویاهاشون لذت بردم و از دیدن شادی هاشون شاد شدم و البته امیدوار ، کسی چه میدونه شاید یه روزی یه جایی یه کسی اینجا توی ایران اولین قدم رو برداشت یا اینکه برداشته و من اطلاع ندارم .
تکلیف ما چیه ؟ دَدَ م وای .. ما دوراه بیشتر نداریم .
1_ ترک آپارتمان و خرید زمین و ساخت خونه دلخواه دوستدار طبیعت و مالیدن پیه روبرو شدن با انواع چاله ها و چالشها بر بدن .
2_ موندن توی همین سرپناه فعلی و مانور دادن روی طراحی داخلی به سمت نزدیکی با طبیعت.
پ ن : عجالتا اتراق در بوم گردی و شبی تا صبح به سربردن در اتاقهای کاه گلی توصیه میشه .
پ ن :در توصیف یکی از سازندگان خونه های طبیعی دوستش میگه ( اون روی زمین ننشسته، اون توی آغوش زمینه).