آیا تا بحال در باره ( ابن الوقت) شنیدید ؟ یا خوندید؟ این عبارت گاهی به اشتباه به معنای ( فرصت طلب ) یا همون اپورتونیست بکار میره .
اما یه معنی خاص دیگه هم داره ، یه معنی که درک اون مقدماتی لازم داره .
خوب از کجا شروع کنم بهتره ؟
فکر کنم رابطه بین (وقت و زمان ) نقطه شروع مناسبی باشه .
چون این دو در کنار هم معنی میدن و زمان به معنی اجتماعی از اوقات هست ،غیر از اینه ؟
و البته که قرار نیست توی این پست برای درک مفهوم وقت و زمان از مطالب فلسفی ،ریاضی یا فیزیک استفاده بشه اما یه چیزی رو نمی شه نادیده گرفت اینکه باید برای درکش حسابی از مغز کار کشید البته نه در حد انیشتین .
حقیقت اینه که شناخت من از فلسفه قدیم و جدید در حدیه که هرازگاهی ارسطو و افلاطون رو با هم اشتباه میگیرم معلم اول و دوم رو قاطی میکنم ،از ریاضی هم براتون بگم آخرین مبحث ریاضی که موفق شدم به تنهایی مسائلش رو حل کنم و لذت ببرم مربوط به( مشتق) گرفتن بوده و چقدر هم برام غرور آفرین بود و میخواستم برای اولین و احتمالا آخرین بار در تمام عمرم مزه نمره ۲۰ ریاضی رو بچشم اما خوب موفق نشدم و با تموم شدن وقت امتحان مراقب برگه امتحانی رو تقریبا به زور ازم گرفت و ۱۹ شدم .واین افتخار رو در کارنامه زندگیم برای همیشه ثبت کردم. از فیزیک نگم براتون که درحد مسائل آیینه های مقعر و محدب هم نیستم ....... اوه اوه ببخشید از مبحث اصلی دور شدم .
میخواستم بگم که این مساله (وقت و زمان ) در عین حال که ساده ست پیچیده هم هست اما نه اونقدری که نشه درکش کرد . بقول معروف سهل و ممتنع هست .
پیدا کردن جوابی که اون بشکن معروف رو بزنم و بگم( آهان همینه) ( حالا متوجه شدم داستان چیه ؟ ) ،یه مدت طول کشید و نتیجه ش شد این پست خدمت شما .
سوال : به نظر شما چند جور زمان داریم ؟
معمولا جواب اینه ، یه زمان خطی داریم که توسط بشر ابداع شده و وابسته به گردش اجرام سماوی و زمین هست و برای راحتی امور به بخشهایی مثل روز و ماه و سال و ......تقسیم شده . و یه زمان نامتنهایی، بی آغاز و بی انجام که ما بعلت محدودیت نمیتونیم درک درستی ازش داشته باشیم . و سوال من دقیقا اینجا بوجود اومد چطور میشه به این زمان نامتنهایی مرتبط شد ؟
بیایین اول ببینیم خانم استس نویسنده چی میگه :
یک زمان انسانی وجود دارد و یک زمان رام نشدنی ، زمانی که در بیشه های شمالی کودک بودم،پیش از آنکه بدانم یک سال ۴ فصل دارد ،فکر میکردم ده ها فصل وجود دارد .
زمان تندرهای شبانه ،زمان گرمای روز ،زمان شعله های آتش در بیشه زارها ،زمان خون روی برف ،زمان درختان یخ زده، درختان خم شده ،درختان گریان ،درختان لرزان ،درختان ریش دار ،درختان مواج در نوک شاخه ها ، درختان جوانه زن .
عاشق فصل برف گل الماسی،برف مه گونه،برف جیرجیر کنان و حتی برف گلی و برف سنگی بودم. چون همه آنها به معنای فرارسیدن شکوفه ها بر روی رودخانه بودند .
این فصل ها شبیه بازدید کنندگان بانفوذ و مقدسی بودند که هرکدام قاصدان خود را پیشاپیش اعزام می کردند .
دانه های کاج باز شده، دانه های کاج بسته ،عطر برگهای پوسیده ،بوی باران در شرف بارش ،چمن های تُنُک، چمن های پرپشت ،درهای باز ،درهای بسته ، درهایی که دیگر بسته نخواهند شد ،شیشه های پوشیده از تارهای یخ ،شیشه های پوشیده از گلبرگ های خیس، شیشه های پوشیده از گرده های زرد و شیشه های پوشیده از صمغ گیاهان .
پوست ما هم چرخه های خودش را دارد ،تشنه ،عرق کرده ، زبر ،آفتاب سوخته ،نرم.....
روح و روان نیز چرخه ها و فصل های مخصوص به خود را دارند .
چرخه های عمل و انزوا ،دویدن و ماندن ،شرکت کردن و کنار کشیدن ،جستجو و آرامش، آفرینش و تکوین ،بودن در جهان و بازگشت به قلمرو روح.
زمانی که کودک هستیم سرشت غریزی به همه این مراحل و چرخه ها توجه می کند ،درست بالای سر ما شناور می ماند و ما در فواصل زمانی مختلف فعال و آگاه هستیم .
کودکان سرشت رام نشدنی دارند و بدون آنکه به آنها گفته شود ،خودشان را برای فرا رسیدن این دوران ،استقبال از آن، زندگی با آن و حفظ یادگارهای آن آماده می کنند : گلبرگ های گل سرخ لای کتاب ،گردنبند بال فرشته از دانه های افرای نقره ای ، گلوله های برفی ، چوبدستی از استخوان ، صدف های عجیب و غریب ، روباتی از مراسم تدفین یک پرنده ، دفترچه خاطرات بوهای آن دوران ، آرامش قلب ،خون پرهبجان و تمام تصویرهایی که در ذهن دارند .
زمانی ما سالهای سال با کمک این چرخه ها و فصل ها زندگی میکردیم و آن ها درون ما زندگی می کردند و به ما آرامش می دادند، ما را به رقص و جنبش در می آوردند، به ما دلگرمی می دادند و کاری می کردند که خلاقانه یاد بگیریم.
آنها بخشی از روح و جان ما بودند ، پوسته ای که ما و دنیای وحشی طبیعی را در بر می گرفت . تا اینکه عاقبت به ما گفتند که یک سال فقط ۴ فصل دارد و از آن بدتر اینکه زندگی آدم ها فقط ۳ فصل دارد ، کودکی، بزرگسالی ، سالمندی .
باید در همین چارچوب بمانیم و در نتیجه دچار خشکی ،خستگی و دلتنگی می شویم .
جالب بود نه ؟! یه نگرش تازه و البته لطیف و رمانتیک نسبت به زمان و چرخه های اون .
خوب حالا بریم سراغ مفهوم بخشی از زمان یعنی ( وقت ) . اونم از نگاه عرفا .
غفلت از مساله ( وقت ) سبب ماندن در راه و گرفتار شدن در مرتبه ( دنی ) است .
یعنی چی ؟
یعنی اگه آگاه نباشیم ، زندگی مون در سطوح پایین متوقف میشه و در واقع مدت عمر مون تلف میشه . عجب !! اینو که همه میدونن ..
بله ظاهرا همه میدونیم یعنی اطلاعات رو داریم و همه اینو تایید می کنیم اما در عمل رفوزه میشیم .چطور ؟
حالا میگم.
یعنی عرفا میگن و من از قول اونها میگم :
مثلا هجویری می گه : وقت آن بود که بنده بدان از ماضی و مستقبل(یعنی گذشته و آینده ) فارغ شود چنان که واردی از حق به دل وی پیوندد و سروری را در آن مجتمع گرداند. .چنان که اندر کشف آن نه از ماضی و نه از مستقبل باز گوید .
.صاحبان وقت را اندر وقت باقی خوش است و اگر به فردا مشغول گردند یا اندیشه وی بر دل گذرانند از حق محجوب شوند و حجاب پراکندگی باشد .
و ابوسعید ابوالخیر گفته: دی( دیروز ) شد و فردا کو؟ روز امروزاست و امروز این ساعت و این ساعت این نّفّس است و نّفّس این وقت است.
و شبلی گفته : این سر وقت که دارید به ناز دارید، فردا همین خواهی داشت و تاجاوید صحبت با وی می باید کرد .
عبارتی منسوب به صوفیه هست که ( الوقت سیف قاطع ) .یعنی ( وقت ) شمشیری ست برنده . این شمشیر چه چیزی رو برش میزنه ؟
اینجا از هفت اورنگ جامی کمک میگیریم .
گفت عمری پی خدا طلبی
کرده ام طوف گرد درویشان
نکته ای دو شنیده ام زیشان
هر دو پاکیزه و پسندیده
به ترازوی عقل سنجیده
وقت را گفته اند تیغ بران
که بود بی توقفی گذران
هر کجا تیز بگذرد چون تیغ
وانگردد به وای وای و دریغ
گرچه باشد گذشتش نّفّسی
لیک تاثیر او قویست بسی
اثرش بر دلی که می آید
ابدالابدین همی پاید
جهد کن کان اثر چنان باشد
که تو را آرزوی جان باشد
قاطع از بهر دشمن است این سیف
تو کُشی دوست، حیف باشد ، حیف
تیغ در دست توست دشمن کُش
خاصه آن را که هست دشمن هُش
هُش چه چیزی است آگهی ز خدا
دشمن هش کدام؟ نفس و هوا
نفس تو دشمن درونی تو
مابقی دشمن برونی تو
گر شود دشمن درونی نیست
باکی از دشمن برونی نیست .
و عزالدین کاشانی میگه :
صوفیان لفظ( وقت) را بر سه معنی اطلاق کنند .
گاهی( وقت ) گویند و مرادشان وصفی بود که بر بنده غالب باشد مانند قبضی یا بسطی ، حزنی یا سروری و صاحب آن وقت از غایت غلبه ( حال ) ادراک ( حال) ی دیگر نتواند .
و گاهی اطلاق این لفظ کنند و مرادشان هر ( حال ) ی بود که بر سبیل هجوم از غیب روی نماید و به غلبه تصرف سالک را از ( حال ) خود بستاند و تسلیم خود گرداند .و این ( وقت ) خاصه سالکان است .و اشارت به آن چه(الصوفی ابن الوقت ) گفته اند .
و اما مراد از (وقت ) به معنی سوم (زمان حال) است که متوسط بود میان ماضی و مستقبل. گویند فلان کس( صاحب الوقت ) است یعنی اشتغال به ادای وظایف زمان حال ، او را از تفکر ماضی و تفکر مستقبل مشغول می دارد و ( اوقات ) ضایع نمی گذارد و اشارت بدین ( وقت ) است و صاحب این ( وقت ) از تحت تصرف( حال ) خارج بود و او در( وقت) متصرف است بدان معنی که هر ( وقتی ) را در اهم و اولی مصروف دارد و اورا بعضی متصوفه ( ابو الوقت) خوانند نه ( ابن الوقت ) .
پس شمشیر برنده ، توجه به گذشته و آینده رو برش میزنه و باعث میشه شخص صاحب وقت بشه و در این( حال ) هست که شخص به ریسمان ابدیت متصل میشه و این همون وضعیته که در باره ش کتابها و مقالات بسیاری نوشته شده و از این ( حال ) به مراقبه ، غرقگی یا شناور بودن در زمان هم نام برده شده .
تا اینجا فکر کنم مفهوم ( وقت ) هم تا حدودی روشن شد . میمونه درک رابطه و نسبت بین ( حال ) و (وقت ) . راستش این یکی سخت ترین قسمت ماجرا بود ..
یه مقاله ای خوندم که خیلی بهم کمک کرد و اینو فهمیدم که ( وقت ) مثل یه شی یا جسم میمونه که ( حال ) روح اون هست و برای هر شخصی ( وقت ) مثل یه ظرفه که در هر لحظه با ( حال ) پر میشه و نکته اصلی این هست توجه کنیم بیشتر ظرف وقت مون با چه نوع حالی پر میشه!! . مداومت بر یه ( حال ) معین ( مقام ) هر فردی رو مشخص میکنه مثلا مقام صبر ،توکل ،رضا ، تسلیم و یا سایر مقامات عرفان .
الان چی شد ؟
هر کی فهمیده دستش بالا .
و حسن ختام سخنی زیبا از شبلی :
وقت عارف چون روزگار بهار است؛ رعد میغرّد و ابر می بارد و برق می سوزد و باد می وزد و شکوفه می شکفد و مرغان بانگ می کنند. حال عارف هم چنین است: به چشم می گرید و به لب می خندد و به دل می سوزد و به سر می بازد و نام دوست میگوید وبردرِ او می گردد .
و تمام و عذر خواهی بابت طولانی شدن متن .