
آب خوردن تموم شده و چشمه پایین دست نه آن چنان نزدیکه نه آن چنان دور ...دوتا کوچه باغ رو که رد کنم باید بپیچم سمت راست، به سمت بلندترین ترین درخت چنار که آب چشمه از دل تنه پوسیده اش بیرون میاد ، چند ساعتی بیش به لحظه تحویل سال نمونده و غیر از من و همسرم جنبنده ای اون اطراف نیست ، و باغها و مزارع بطرز خیال انگیزی از صدای آدمها خالی ........ سکوت باعث میشه از سرعت قدم هام کم کنم .
و توی کوچه باغ ها زیبایی بهار غوغا میکنه ، تنه تیره رنگ درختان آلو رو انبوهی از شکوفه های سفید پوشونده ، وزش نسیمی نرم به ملایمت صدها گلبرگ سفید و معطر رو در هوا پراکنده و به سمت آسمونی که بی نهایت آبی ست میبره و لکه های پنبه ای ابر ، در دوردست ها معلق و بلاتکلیف هستن ، به سمت نزدیکترین درخت میرم و چند تایی از شکوفه ها رو لمس میکنم و گلبرگهای معطرشون رو میبوسم و تازه اون موقع است که اول متوجه وزوز دهها زنبور لابلای شکوفه ها میشم و بعد متوجه یه سمفونی بزرگ میشم ،،
سمفونی عظیم هستی ، که بی تکبر و بی صدا ، در میلیارد ها ذره وجود درختها ،خاک ،توی هوا و آسمون و هرجیزی که در اطرافم هست در جریانه و این عظمت منو به گریه میندازه ....
در مقابل .افسون این لحظه جادویی ست که تلخیها و رنج ها و ناملایمات سال ۱۴۰۳ بی معنی و فاقد اهمیت به نظر میاد و این (خود ) من هستم که در چرخه ابدی ( حیات - مرگ -حیات) آماده ورود به دنیایی تازه اونجا ابستادم و به ( بهار) خوش آمد میگم .
پ ن : اگر میشد این لحظه جادویی رو با نت های موسیقی بازخوانی کرد بی شک قطعه ( nocture) از مجموعه ( secret garden) مبشد .
پ. ن : بخش زیادی از درک عمیق این لحظه رو مرهون نداشتن گوشی و بالطبع عدم وسوسه عکاسی میدونم . به مدت ۴۵ روز یعنی از ۵ روز به عید مونده تا همین چند روز پیش ( چله نشین ) ترک گوشی و فضای مجازی بودم .
پ .ن : در روزهای پایانی سال ۱۴۰۳ به این نتیجه رسیده بودم که ( جهان ویرانه ای بیش نیست ) . اما حالا معتقدم ( جهان چیزی بیشتر از یک ویرانه است ) .
