سلام دوست خوبم ، چند وقتی میشه نتونستیم همدیگرو ببینیم، درست و حسابی هم که نمیتونیم تلفنی با هم صحبت کنیم یا برنج ته میگیره یا سیب زمینی ها توی روغن جزغاله میشن ،.ابن شد که تصمیم گرفتم یه نامه برات بنویسم ، حقیقتش رو بخوای خودم دلم لک زده برای اینکه یه پستچی زنگ بزنه و برام یه نامه بیاره، یه نامه که با حوصله و سرصبر نوشته شده باشه و نویسنده نامه آخرش نوشته باشه ای نامه که می روی به سویش از جانب من ببوس رویش . یاد اون موقع ها به خیر که یکی از دغدغه هامون خریدن کارت تبریک عید بود .
دیروز خیلی به یادت بودم ، رفته بودم پیاده روی و از اون کوچه باغ که عاشقش هستی عبور می کردم.
برات بگم بیدهای مجنون چه صفایی به کوچه باغ دادن ، از دور که نگاشون میکنی یه سایه سبز کم رنگ می بینی ، نزدیکتر که میشی میبینی اون سبزی کم رنگ از جوونه هاست که بزودی پوست میترکونن و برگای ترد و لطیف مجنون ازشون میزنه بیرون ، شاید باورت نشه شاخه های شکسته ای که سیلاب های زمستون با خودش به رودخونه اون نزدیکی آورده هرجا که توتستن به چیزی بند شدن و با جریان آب همراه نشدن، حالا اونا هم جوونه زدن ، کلی درخت جدید به مسیر آب اضافه شده، این ور اون ور بیدهای مجنون پرنده ها می پلکن و جست و خیز کنان میخونن ، قمری ها ، سینه سرخ ها ، دم جنبونک ها و سهره ها جای کلاغ های سیاه رو گرفتن و غوغایی بپا کردن که بیا و ببین .
گل سنگها رو که خیلی دوسشون دارم گُله به گُله مخمل سبزشون رو به تن صخره ها پوشوندن ، میدونی چرا دوسشون دارم ؟ شاید قبلا هم بهت گفتم ، برای اینکه همچین که یه ذره آب بهشون میرسه هم خودشون نو میشن هم سنگها رو نو میکنن ،حتی اگه اون سنگ، سنگ خارا باشه . وقتی هم که آب نباشه به خواب میرن حتی شده برای صد سال میخوابن . اما همچنان زنده هستن ، زنده خاموش یعنی توی حالت stand by هستن ، جالبه مگه نه ؟؟
یه چیز جالب تر برات بگم ، هفته پیش رفته بودم جمعه بازار ، مثل همیشه اینقدر شلوغ پلوغ بود که نتونستم همه قسمتها رو بچرخم و بگردم ، کلی خورده ریزه های هنری رو قیمت کردم ،کلا چیز میزها ۲دسته بودن یا مورد نیاز بودن که گرون بودن یا ارزون بودن اما مورد نیاز نبودن ، از بین همه آدمهایی که اونجا بودن و شبیه شون رو جاهای دیگه نمیشه دید یه آقایی بود که فکر کنم گلیم خونه شون رو انداخته بود روی دوشش، پوتین به پا داشت و پاچه شلوارش رو توی پوتین فرو کرده بود و کلاه کابوی پوشیده ، شبیه زاپاتا بود منتها چشماش مثل زاپاتا چپ نبود .
خلاصه ، تنها چیزی که خریدم برای اینکه دست خالی از جمعه بازار برنگشته باشم یه گیاه عجیب غریبه که از گل سنگ هم دوست داشتنی تره، نه خاک میخواد، نه آب ، نه گلدون ، از گردو خاک و رطوبت هوا تغذیه میکنه، یه نوع خزه است که بهش میگن ریش جنگل و الان شده ریش پنجره اتاق من ......نخند .
داشتم می گفتم، دیروز کوچه باغ یه حس بهاری و نو شدن رو بهم داد اصلا آدمهایی که از کنارم می گذشتن هم یه جور دیگه بودن یا من اینطور حس می کردم .یادت میاد یه آقایی بود خیلی وقت پیش دیدیمش با عصا و به سختی مثل روبات ها راه میرفت ، این دفعه هم دیدمش اما یه تغییری کرده بود ، اگه گفتی چه تغییری ؟؟
نه بابا... نمی دوید.... بلکه داشت آواز می خوند، البته آواز خوندنش هم مثل راه رفتنش یه کم عجیب بود و معلوم بود برای اینکه با صدای بلند آواز بخونه خیلی تلاش میکرد ،حواسم بهش بود از اول تا آخر کوچه باغ همینجوری که آهسته میرفت بدون ریتم خاصی فقط میگفت .
سال ، سال ، این چند سال
امسال ، پارسال، پیرارسال
هر سال میگم ، دریغ از پارسال
سوزنش گیر کرده بود؟! ،نمی دونم .!
دکترش عمدا گفته بود این شعر و تکرار کنه نمی دونم!
خیلی دلم میخواست یه جورایی کمکش کنم ، حتی سعی کردم وقتی از کنارم رد شد باهاش هم خوانی کنم اما محل نذاشت و فقط مستقیم جلو رو نگاه میکرد .
بگذریم، داشتم می گفتم از حس نو شدن ،
هوا تروتازه و آسمون اولش که صاف و آبی و خورشید زرد و طلایی بود ، بعد که ابرها اومدن خاکستری و نقره ای شد ،یواش یواش طرفای عصر نارنجی و صورتی
. این روزها یه چیزی توی هواست که آدم دلش میخواد عاشق باشه ، استغفرالله فکرای بد نکن ،منظورم اون عشق ها نیست که!!! ، مثلا همین آسمون خوشگل رنگارنگ ، پرنده هایی که به جنب و جوش افتادن و سر به سر همدیگه میذارن ، یا همین آدمایی که از کنارمون میگذرن و توی سربالایی ها با لبخند بهمون میگن (خدا قوت ) .
یا اولین گل بابونه ای که آخرای زمستون کنار پیاده رو خودش رو بهمون نشون میده !
. اصلا چرا عاشق خودمون نباشیم ، ازتو چه پنهون چند روز پیش که داشتم شیشه پنجره رو پاک میکردم ،خودم رو که با موهای آشفته و لباس کج و کوله توی شیشه دیدم یه لحظه مکث کردم ، به خودم لبخند زدم و به خاطر همه شیشه پنجره ها ، شیشه های ماشین ، شیشه های عینک ، و همه شیشه های دیگه که تا به حال پاک کردم تا هم خودم و هم دیگران زندگی رو روشن تر و شفاف تر ببینیم از خودم تشکر کردم .
سرت رو به درد نیارم اما حتما چشمت رو به درد آوردم، به خدا می سپارمت و مراقب خودت باش . موقع پاک کردن شیشه ها مطمئن شو که نردبون یا چهارپایه پایه اش لق نباشه .
این درسته که خیام میگه:
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
اما این روزها دوست دارم این ابیات رو زمزمه کنم :
هلا بیابان عمر چرا به غم طی کنیم
میی گرانسنگ ده که اسب غم پی کنیم
بیا غمان را علاج به ناله نی کنیم
چو لاله بر طرف باغ پیاله پر می کنیم
قا آنی