چالش خرداد ماه طاقچه نوشتن از کتابی ترسناک است.
من برای این ماه سراغ کتاب شهر ارواح رفتم. کتابی از ویکتوریا شواب که قبل تر مجموعه سایه جادو را از این نویسنده خوانده بودم و خوشم امده بود.
کتاب شهر ارواح، جلد اول از مجموعه سه جلدی کاسیدی بلیک است. انتشارات پرتقال این جلد را با عنوان دیگری یعنی کلاغ سرخ و جلد دوم و سوم را با عناوین دخمه مردگان و گذرگاه اشباح چاپ کرده است. نشر ویدا هم ترجمه ای از این مجموعه دارد
شخصیت اصلی این کتاب، دختر نوجوانی به نام کاسیدی است، یک دختر معمولی که با پدر و مادر نویسنده اش زندگی می کند. موضوع کتاب هایی که والدینش به واسطه نوشتن انها معروف شدهاند، ارواح و داستان های آنها در طول تاریخ است.
اما یک تصادف، کاسیدی را همچون پدر و مادرش و چه بسا خیلی واقعی تر و عملی تر از آنان، وارد دنیای ارواح می کند. به عبارت دیگرد تصادفی که نزدیک بود باعث غرق شدن و مردن کاسیدی در دریاچهای از یخ بشود، همچون کلید ورود او به برزخ مردگان، یعنی جایی که ارواح سرگردان در ان به سر می برند می شود و باب یک دوستی جدید با روحی به نام جیکوب را برای او باز می کند، دوستی که از ان به بعد همه به عنوان دوست خیالی کاسیدی می شناسندش، چرا که فقط کاسیدی است که او را می بیند و صدایش را می شنود.
هرجا که دروازه ای برای ورود به دنیای مردگان باشد کاسیدی با صدایی تپ تپ مانند به وجود ان پی می برد و جذبش می شود، واردش می شود و داستان ارواحی را که در ان گیر افتاده اند، میبیند، اما او نمی داند که این توانایی برای چه به او داده شده و باید با ان چه کند!
پدر و مادر او می خواهند از روی یکی از کتاب هایشان، مستند تلویزیونی بسازند، پس عازم شهر ادینبورگ می شوند که به شهر ارواح معروف است. کاسیدی هم به ناچار با ان ها همراه می شود.
اما اگر واقعا ادینبورگ شهر ارواح است، چه چیزهایی در انتطار این دختر نوجوان تنها خواهد بود...
راستی کاسیدی یک دوربین مخصوص عکاسی هم دارد که همه جا همراه اوست و حتی از سرزمین مرده ها عکس هایی گرفته و می گیرد، دوربینی که در روز حادثه هم با او بود و به نوعی ان هم از سرزمین مرده ها برگشته است و شاید حتی هم توانایی های ویژه ای هم پیدا کرده باشد!
من انتظار اتفاقات ترسناک تر و معماگونه تری رو داشتم، ولی در مجموع از خواندن کتاب لذت بردم و دوست دارم بدانم در جلدهای بعدی، چه اتفاقاتی برای کاسیدی و جاکوب خواهد افتاد.
از انجا که در تصویر جلد همواره گربه خانوادگی شان گریم، هم حاضر است به نظرم نقش این حیوان هم در داستان پر رنگ تر خواهد شد?.
قسمتی از کتاب رو هم میگذارم تا خودتان بخوانید.
اکثـر مـردم فکـر میکننـد ارواح فقـط شـبها، یـا در شـب هالویـن کـه کل جهـان تاریـک و دیوارهـا نـازک هسـتند ظاهـر میشـوند. امـا در حقیقـت ارواح همـه جـا هسـتند. روی قفسـهی نانهـا در سـوپر مارکـت محله تـان، وسـط حیـاط مادربزرگ و یـا حتـی روی صندلـی جلویـی اتوبـوس. صرفـا بـه ایـن دلیـل کـه شما ارواح را نمیبینـد نمیتوانیـد وجـود آنهـا را تکذیب کنید.
سـر کلاس تاریـخ بـودم کـه یک مرتبـه احسـاس کـردم چیـزی مثـل قطره هـای بـاران، تـپ تـپ تـپ بـه شـانهام میزنـد. بعضی افـراد بـه ایـن حـس چشـم بصیـرت و برخـی شـهود میگوینـد. همان حسی کـه درونـت را غلغلـک می دهـد و مـدام در گوشـت زمزمـه می کنـد یـه خبرایـی هسـت.