خانم صالحی فر
خانم صالحی فر
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: مرگ ایوان ایلیچ

چالش دی ماه کتابخوانی طاقچه از این قرار است: کتابی برای اینکه با مرگ چهره به چهره شوی و از منظر متفاوتی به آن نگاه کنی.درتوضیح چالش هم آمده که مرگ و خواندن درباره‌ی آن همواره تلخ و ناراحت‌کننده است؛ اما اتفاقی‌ست که چه بخواهیم چه نخواهیم برای خودمان و یا اطرافیان‌مان می‌افتد پس چه بهتر که با دیدی روشن به استقبال‌ش برویم!

تصور کنید که قرار است کتابی در مورد مرگ آگاهی بنویسید و غیر مستقیم توجه مردم را به این موضوع مغفول مانده جلب کنید. داستان را از کجا شروع می‌کنید؟ از بعد از وقوع مرگ یا ظهور اولین زمزمه های وجود آن در ذهن؟ از چه زاویه ای به آن نگاه می کردید؟ کسی که مرگ در انتظار اوست و هر لحظه ممکن است به استقبالش بیاید یا کسی که شاهد و چشم انتظار مرگ دیگری است؟ در داستان‌تان هر کدام از این دو گروه چه واکنشی در برابر این اتفاق اجتناب ناپذیر از خود بروز خواهند داد؟
از این ها که بگذریم این پدیده را دلنشین و خواستنی توصیف می‌کنید یا تلخ و ترسناک؟ وقوعش را در آینده ای نزدیک قرار می‌دهید یا زمانی دور و دراز برای تحققش معین می کنید؟

تولستوی که خیلی ها عزیزش می خوانند( اما برای من هنوز جایگاهی در قلبم نیافته) به گونه ای متفاوت و مخصوص به خود به این پرسش ها در کتاب مرگ ایوان ایلیچ پاسخ داده است.
او داستان را از انتهای آن و بعد از وقوع مرگ و از دید اطرافیان و دوستان محتضر شروع کرده است. سپس به ابتدای داستان و معرفی این محتضر که همان ایوان ایلیچ است پرداخته و از ابتدای آنکه پدرش که بود و چه جایگاهی داشت و او چه سیری را تا رسیدن به چهل و پنج سالگی و سمت عضویت دیوان عالی گذرانده، بر روی دور تند باز گو می کند. سپس به روایت مشروحی از ظهور اولین نشانه‌های خطر و احتمال وقوعی اتفاقی دردناک در آینده، می‌پردازد، نشانه ای هایی که هیچ جدی گرفته نمی شوند و بعضا انکار هم می‌گردند. با جدی تر شدن نشانه‌ها و بلند شدن صدای آژیر خطر، باز این حسن ظن و نه بابا گربه است، جای جدی بودن شرایط را می‌گیرند. بعد از آن که همه نشانه‌ها به بالاترین درجه و علائم به بالاترین حد خود می رسند، نوبت به بروز ترس و پدیدار شدن سوال هایی از این دست می‌رسد که چرا من؟ تاوان کدام گناه نکرده را باید پس بدهم؟ تازه می‌خواستم زندگی واقعی را شروع کنم... ایوان آخرین مرحله را که تسلیم است، مرحله ای که خیلی ها در ترسش باقی می‌مانند و برای همه دست یافتنی نیست، خیلی سخت و به تلخی پشت سر می گذارد و ...تمام.
چیزی که در این سیر برای ایوان ایلیچ دردناک‌تر است، نداشتن همراهی واقعی و دلسوز در طی این مراحل است. البته هستند کسانی چون همسر و فرزندان که در ظاهر دل نگران از وضعیت ایوان اند، اما همراهی و ظاهرسازی های هیچ یک به مذاق ایوان خوش نمی‌آید. تنها همدم لحظات پر درد و رنجِ جسمی و روحی او، خدمتکاری روستایی است که با جان و دل به او خدمت می ‌کند و ایوان هم رفتارش را دور از ریا می‌یابد و دوستش می‌دارد.

https://taaghche.com/book/139526


این دومین کتاب از تولستوی بود که خواندم ولی برای یقین حاصل شد که کتاب های این نویسنده برای یک بار خواندن وایجاد فهم کاملی از کتاب بعد از آن یک بار ساخته نشده اند. بلکه باید چندین بار بخوانی‌شان و مرورهای مختلفی از پیش چشم بگذرانی، تا بتوانی زوایای خاص نگاه تولستوی و نکات ریزش را متوجه شوی.

از نظر من ایوان نماینده اکثر مردم بود. مردمی که سخت دلبسته و پابند دنیا و پیشرفت در آن شده اند، خود را نیک رفتار و نیک گفتار می‌دانند، مرگ را فراموش کرده اند، آن را برای همسایه می‌دانند و خیلی دورش می پندارند. شاید سرگذشت او و سوال‌های دیرهنگامش، تلنگری برای ما مردم باشد، با فکر آن آینده مان را بسازیم و به جای تسلیم شدن در برابرش، با آغوش باز و روی گشاده به استقبالش رویم. به امید آن روز...

مرگچالش کتابخوانی طاقچهنیستیدنیامرگ ایوان ایلیچ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید