مریم
مریم
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

خواستم کمی مریم باشم.(قسمت اول)

حدودا ۲۴ ساعت از ورودم به ویرگول می‌گذرد و در شگفتی افتادم که چرا زودتر اینجا را کشف نکردم! از طریق وبلاگ یکی از دوستان عزیزم این دنیا را کشف کردم؛ چه جای زیبایی. پر از نوشته‌ها و انسان‌هایی که می‌نوشتند؛ از زمین و زمان.

دیروز به دلیل اتفاقات رندومی که برایم رخ داد، تصمیم گرفتم من هم در اینجا بنویسم. البته که هیچ ایده‌ای نداشتم؛ پس گشتم، گشتم، و گشتم. انقدری جستجو کردم که سرم پر از اطلاعات شد و در نهایت سردرد گرفتم. دردم به قدری وحشتناک بود که نتوانستم بنویسم و تصمیم گرفتم نوشتن را برای امروز نگه دارم؛ یعنی: روز یکشنبه، ۲۰ خرداد ۱۴۰۳.

دیشب در مورد همین موضوع صحبت کردم. احساس عمیقی که در دلم بود شک داشتم و مطمئن نبودم. نمی‌دانستم از چه و برای چه کسی بنویسم. این روایت بلند را از کجا شروع کنم و به کجا برسانم. آخرش چه؟ مقصدم کجا بود؟ معلوم است که الان هیچ جوابی برای این سوالات و افکار بی سر و پایان ندارم. به قدری درد کشیده‌ام که نخواهم فکر کرد. خبر از غیب آمده است که فقط باید بنویسم و به فکر پیچ و خم ماجرا نباشم.

دلم خواست که از روزهای خود بنویسم. شاید هم از این سردردهای رقت‌انگیز نوشتم. شاید هم از این بیست و چند روز؛ فقط اندکی به خط پایان ۱۹ سالگی‌ام فاصله دارم. و این زیباست.

بگذار از اصل مطلب دور نشویم؛ نمی‌دانم در کجای این جهان ایستاده‌ای. حتی نمی‌دانم در کدام لحظه از زندگیت من را می‌خوانی. هر چه باشد، با خواندن تو، به من امید می‌دهد. فعلا با نوشته‌های شماره‌گذاری شده با موضوع « خواستم کمی مریم باشم.» اینجا خواهم نوشت تا جایی که قلم من جوهر دارد. شاید با گذر زمان قلم من تغییر کند و داستان‌های دیگر جای خود را بگیرند. حقیقتاً بی‌خبرم. پیشگو نیستم. هر چه باشد و هر چه بشود را به فال نیک می‌گیرم و امید، برای من نخواهد مُرد.
اگر به اینجا رسیدید، از شما متشکرم.


پی نوشت: یک روزی همانند امروز، آغاز کردم به نوشتن؛ لحظات خوبی برایم ساخت. امروز نوشتم بدون هیچ دلیل خاصی، نه برای اینکه در آینده پاداشی بگیرم و نه برای اینکه در جایی معین قرار بگیرم. صرفاً آغاز کردم به نوشتن. دقیقاً همانطور که در آن زمان تصمیم گرفتم برای ماه کبود بنویسم...


ویرگولوبلاگوبلاگ نویسینوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید