ویرگول
ورودثبت نام
شهره موسوی
شهره موسوی
خواندن ۱۱ دقیقه·۲ سال پیش

کتاب آیین دوست یابی

فصل دوم


راز بزرگ کنار آمدن با مردم
در این دنیای بزرگ فقط یک راه وجود داره که میتوان کسی را وادار به کاری کرد.
تا حالا در موردش فکر کردید؟
بله، فقط یک راه داریم اینکه فرد دیگر را وادار کنیم تا خودش تمایل پیدا کند که آن کار را انجام دهد و فراموش نکنید که هیچ راه دیگری وجود ندارد.
البته شما می توانید کارگرانتان را مجبور به همکاری کنید اما فقط تا وقتی تهدیدشان می کنید با شما مدارا می کنند. تنها راهی که می شود به وسیله آن کسی را وادار به انجام کاری کرد این است که به او آن چبیی را بدهید که می خواهد.
شما چه می خواهید؟
"زیگموند فروید" معتقد بود که تمام کارهایی که من و شما انجام می دهیم ناشی از دو انگیزی است. میل جنسی و بزرگترین آرزو یعنی بقا و بودن.
دکتر "جان دیویی" می گوید: بزرگترین میل و اشتیاق در نهاد بشریت آرزوی مهم بودن است. این جمله یک عبارت کلیدی و مهم است.
چه چیزهایی می خواهید؟
حتما تعدادشان زیاد نیست اما همان چیزهایی کمی که می خواهید، به قدری خواهانش هستید که جای نادیده گرفتن ندارد.بعضی از چیزهای بسیار مهمی که انسان خواهانش هستند از این قرار است:
۱. تندرستی و ادامه زندگی
۲. غذا
۳. خواب
۴. پول و چیزهایی که می توان با آن تهیه کرد.
۵. زندگی پس از مرگ
۶. زندگی زناشویی موفق
۷. خوشبختی و سلامتی فرزندان
۸. حس مهم بودن
تقریبا تمام نیازهای انسان به نوعی قابل دسترس است به غیر از یکی. که این آرزو مانند سایر نیازها حیاتی است، اما خیلی کم ارضا می شود. فروید آن را "آرزوی بزرگ بودن" و دیویی آن را "آرزوی مهم بودن" می گوید.
لینکلن یکی از نامه هایش را این‌گونه آغاز می کند: هر کسی دوست دارد که دیگران از او تعریف و تمجید کنند.
ویلیام جیمز می‌گوید: بزرگترین اصل طبیعی بشری عطش برای شنیدن تحسین و تایید است. متوجهید که او از "آرزو" حرفی نزد، در واقع او از "عطش" سخن می گفت.
میل مهم بودن یکی از بزرگترین تفاوت های انسان و حیوان است.
اگر شما برایم بگویید چه حسی از مهم بودن دارید، به شما خواهم گفت که چطور انسانی هستید. این حس دقیقا شخصیت فرد رانشان‌ می دهد. به عنوان مثال همان میل مهم بودن جان.دی.راکلفر را واداشت تا هزینه ساخت ساختمانی در پکن چین را بدهد و به فکر میلیون ها انسان فقیر باشد.گاهی انسان ها قادر نیستند دلسوزی و توجه لازم و نهایتا احساس مهم بودن را به دست آورند.
روانشناسان معتقدند عده ای از مردم دنیا که در جهان حقیقی، قادر نیستند حس مهم بودن را به دست آورند روزانه روانه دیار افسانه ای دیوانگی می شوند.
دلیل دیوانگی چیست؟
کسی نمی تواند برای این سوال پاسخی کامل ارائه دهد، اما می دانیم که بعضی از بیماری ها، مثل سفلیس، موجب متلاشی شدن سلول های مغزی فرد می شود و فرد را به جنون می کشد. در حقیقت نیمه از بیماری های مغزی بر اثر صدمات مغزی، مصرف الکل و ... است و نیمی از مردم دیوانه می شوند بدون کوچکترین بلایی که برسر سلول های مغزیشان بیاید و وقتی پس از مرگ مغز آن ها را کالبدشکافی می کنند کاملا صحیح و سالمند.
پس علت دیوانگی این انسان ها چیست؟
من این سوال را از رئیس یکی از بهترین بیمارستان های روانی پرسیدم و با صراحت به من پاسخ داد که نمی داند.اما او مصرانه می‌گفت عده زیادی که دچار جنون می شوند و به حس مهم بودنی می رسند که در دنیای واقعی از آن بی نصیب بوده اند. سپس او برایم داستانی را بازگو کرد : اکنون من بیماری دارم که ازدواجش واقعاً یک فاجعه بود. از زندگی زناشویی اش عشق، ارضای جنسی، فرزند و موقعیت اجتماعی می خواست، اما همه آرزوهایش نقش بر آب شده بود. شوهرش علاقه‌ای به او نداشت تا جایی که حتی حاضر نبود با او غذا بخورد و زن را وادار می کرد که غذایش را در اتاق خودش در طبقه بالای منزل صرف کند. این زن نه فرزندی داشت و نتوانسته بود در جامعه برای خودش مقام و پایگاهی به دست آورد. او دچار جنوب شد و در جهان خیالی خود، از همسرش جدا شد و با یک اشراف زاده انگلیسی ازدواج کرد و شدیداً اصرار دارد که دیگران او را لیدی اسمیت بنامند. و در مورد صاحب فرزند شدن هم او تصور می کند که هر شب کودکی جدید از او متولد می شود. هربار که به ملاقاتش می روم به من می گوید: دکتر من دیشب یک بچه به دنیا آوردم. زندگی یک بار کشتی آمال و آرزوهای او را توسط صخره های سهمگین واقعیت در هم شکست، اما در جزایر آفتابی و زیبای جنون کشتی او با بادبان های برافراشته و نسیمی که در میان آن ها جریان دارد به سمت ساحل در حرکت است. غم انگیز است؟ نه من اینطور فکر نمی کنم. پزشکش می گوید: اگر هم قادر بودم که به او کمک کنم و او را از این دیوانگی نجات دهم حاضر به انجامش نبودم در حال حاضر و با همین وضع بسیار خوشبخت و خوشحال زندگی می کند.
چارلز شوآب که در آمریکا یکی از افرادی بود که حقوق و دستمزد زیادی می گرفت و بعدها ریاست کمپانی فولاد بتلهایم را عهده دار شد می گوید :این دستمزد بالا را بیشتر به خاطر آن می گرفت که می دانست چگونه باید با مردم کنار بیاید و چطور با آن ها رفتار کند و تمام نیرویم را صرف این می کنم که شعله میل و اشتیاق را در وجود مردم فروزان کنم. بالاترین سرمایه و بهترین شیوه ای که در زندگی انتخاب کردم این است که قدردان زحمات دیگران باشم و همواره آنان را ترغیب و تشویق کنم هیچ چیز بدتر این نیست که روسا میل حرکت و تلاش را در زیر دست ها بکشند و از آن ها انتقاد کنند. به خاطر همین تلاش می کنم که دیگران را سرزنش نکنم و اگر کار کسی مطابق میلم باشد، با تمام وجود تشویقش می کنم و حتی گاهی در تحسین و قدردانی از او اغراق هم می کنم. این کاری است که شوآب می کرد ولی مردم دقیقا برعکس آن رفتار می کنند اگر چیزی مطابق میلشان نباشد، به زیر دستشان رحم نمی کنند و اگر از کار آن خوششان بیاید، سکوت می کنند.
به قول ضرب المثل قدیمی که می گوید: بدی کردم و همیشه بد شنیدم، خوبی کردم ولی هرگز خوب نشنیدم.
شوآب می گوید: شخص هر چقدر هم دارای مقام باشد باز هم نمی تواند تحت تاثیر تحسین و تشویق قرار نگیرد.
یکی از علت های اصلی پیشرفت اندروکارنگی همین سخن که شوآب می گوید. کارنگی همیشه چه در حضور شخص و چه در غیابش از او تعریف می کرد او مایل بود حتی پس از مرگش هم این خوبی و خصلت را به دیگران نشان بدهد برای همین دستور داد روی سنگ قبرش بنویسند: در این جا کسی آرمیده که می دانست چطور پیرامون خود مردانی را گرد آورد که از او زیرک تر بودند.
یکی ار رازهای موفقیت جان.دی.راکفلر اول در کنار آمدن با مردم سپاس گذاری صمیمانه از آن ها بود.
در میان دست نویس هایم داستانی را برایتان بازگو می کنم: مطابق این داستان احمقانه، زنی روستایی پس از پایان رسیدن یک روز کاری سخت و طاقت فرسا، مقداری علوفه جلوی اعضا خانواده اش می گذارد.وقتی آن ها با ناراحتی به او گفتند که این چه کاری است که می کنی مگر دیوانه ای؟ زن در پاسخ گفت: از کجا معلوم که شما فرقش را می فهمید؟ بیست سال است که برایتان پخت و پز می کنم ولی شما هیچوقت حرفی نزده اید که بفهمم علت نمی خورید.
چندسال قبل در مورد زنانی که از خانه گریخته بودند مطالعاتی انجام شد.
به نظر شما اصلی ترین دلیل فرار آن ها از خانه چه بود؟ "عدم قدردانی"
حاضرم شرط ببندم که اگر در مورد شوهران فراری هم تحقیق شود، علت همین خواهد بود. ما بعضی اوقات کارهای شریک زندگیمان را آن قدر بی اجر و مرد فرض می کنیم که از یاد می بریم باید از آن سپاس گذاری کنیم. یکی از شاگردان کلاسم در مورد درخواست زنش با ما صحبت کرد. زن او به اتفاق زنان دیگر در کلیسا گروهی را تشکیل داده بودند و برای پیشرفت خود برنامه هایی داشتند. زن از شوهرش خواست تا به او کمک کند و شش خصلتی را که می تواند در وجودش تغییر دهد برایش بنویسد تا رفتار و عملکرد بهتری پیدا کند. مرد می گفت: از چنین خواهشی واقعا تعجب کردم. صادقانه بگویم برایم اصلا مشکل نبود که شش خصلت نادرستی را که می خواست برایش بنویسم. در حالی که او حاضر بود که هزارخصلت ناخوشایند مرا برایم فهرست کند و بنویسد، اما من چنین کاری نکردم و از او خواستم، به من وقت دهد که درباره اش فکر کنم و صبح فردا پاسخش را بدهم.
فردا صبح زود از خواب بیدار شدم و با گلفروشی تماس گرفتم و گفتم برای همسرم شش شاخه گل سرخ بفرستد و یادداشتی نوشتم و روی میز گذاشتم، من نمی توانم آن شش خصلتی را که باید تغییر دهی و در وجودت پیدا کنم، زیرا تورا همینطور که هستی دوست دارم.
وقتی شب به منزل برگشتم، فکر می کنید چه کسی در را به رویم گشود؟ بله درست فکر کردید. همسرم! او مثل باران بهاری اشک می ریخت. لزومی نداردکه بگویم واقعا خوشحال بودم از اینکه به درخواستش عمل نکرده و از او انتقاد نکرده بودم.
یکشنبه بعد، همسرم در کلیسا این ماجرا را برای همکلاسی هایش تعریف کرد، سپس همگی به دیدنم آمدند و گفتند: این جالبترین ماجرایی است که تا کنون در کلاس شنیده ایم. و من همان لحظه بود که به قدرت و نیروی قدردانی پی بردم.
زمانی آلفردلونت یکی از معروف ترین ستاره های عصر خود می‌گفت: من به هیچ چیز به اندازه غذایی که برای عزت نفسم میخواهم نیازمند نیستم. پس جسم فرزندان، دوستان و..‌. با عزت نفس تغذیه کنیم تا سالیان دراز همچون موسیقی ستاره های صبح در خاطرشان باقی بماند.
بعضی از انسان ها بقدری برای محبت دیدن و شنیدن قدردانی عطش دارند که هر سخن محبت آمیزی را بشنوند، فوراً قبول می کنند، دقیقا مثل انسان گرسنه ای که از شدت ضعف و ناتوانی از علف و کرم قلاب ماهیگیری نیز نمی گذرد.
حتی ملکه ویکتوریا نیز در برابر تملق از خود ضعف نشان می داد. نخست وزیرش اقرار می کند که برای کنارآمدن با ملکه به شیوه تملق متوسل می شد و می گوید: با کمک تملق همه چیز را ماست مالی می کردم. به هر حال تملق در دراز مدت ضرر وارد خواهد کرد. فرق میان تحسین و تملق چیست؟ خیلی ساده است. تحسین از ته دل و صمیمانه است ولی تملق نه. اولی از اعماق وجود است و دیگری از زبان. یکی بدون خودخواهی است و آن دیگری خودخواهانه. اولی را همه جا پذیرا می شوند و دومی را همه سرزنش می کنند.
شاه جورج پنجم، دستور داده بود تا شش جمله قصار را روی دیوارهای اتاق مطالعه اش در قصر بوکینگهام نصب کنند. یکی از جملات این بود: به من بیاموز تا نه در مورد کسی تملق کنم و نه از تملق کسی لذت ببرم.
تملق یعنی تحسی بی ارزش، این که چیزی را به کسی بگویی که او دقیقا در مورد خودش فکر می کند.
رالف والدو امرسون می گفت: از هر زبانی که می خواهی استفاده کن. اما اطمینان داشته باش که هرگز نمی توانی جز آنچه که هستی چیزی بگویی.
یوی از خصلت هایی که اغلب آن را فراموش می کنیم، تحسین و قدرشناسی است. ما بعضاً فراموش می کنیم وقتی دختر و پسرمان با نمرات خوب به خانه باز می گردند تشویقشان کنیم و یا وقتی برای نخستین بار کیکی می پزند و یا برای پرنده ای لانه می سازند، از یاد می بریم که باید از کارخوبشان قدردانی کنیم. هیچ چیز برای کودکان با ارزش تر از توجه، تحسین و تایید پدر و مادر نیست.
در تمامی روابط شخصی خود فراموش نکنید که همه کسانی که به نوعی در ارتباط با ماهستند انسانند و تشنه شنیدن تحسین و تشویق هستند.
بکوشید حین رفت و آمدهای روزمره تان از خود شراره های روشن و کوچکی از قدردانی و عشق و دوستی بر جای بگذارید.
همین تحسین و تشویق صادقانه نتیجه بخش است و انتقاد و بدگویی بی ثمر.
رنجاندن دیگران تغییری در آن ها به وجودنمی آورد و کسی هم از آن استقبال نمی کند.
یک ضرب المثل قدیمی را روی آینه دستشویی زده ام تا هر روز آن را ببینم: من فقط یک بار از این مسیر می گذرم، برنابراین بگذار هر کار خوبی که می توانم انجام دهم همین حالا انجام دهم و هر حرفی که می خواهم بزنم، همین حالا آن را بگویم. اجازه نده غفلت کنم، زیرا هرگز دوباره به این مسیر بر نخواهم گشت.
امرسون می گفت: با هر کسی که ملاقات می کنم متوجه می شوم که از لحاظی بر من ارجحیت دارد و من می کوشم تا در همان زمینه از او چیزی یاد بگیرم.
بیایید بیش از حد در مورد تمایلات و کارهایمان فکر نکنیم. بیایید بکوشیم که نقاط مثبت دیگران را بیاموزیم، از تملق دوری کنیم و آن را از یاد ببریم و به دیگران تحسین و تشویق خالصانه ابراز کنیم. با تمام وجود قدرشناس باشید و برای تحسین دیگران مبالغه کنید.
مردم از شنیدن چنین سخنانی خوشحال می شوند و آن را همچون گنجینه ای با ارزش تا زمانی که زنده اید حفظ خواهند کرداز یادنمی برند و آن ها را پس از گذشت سال ها که شما فراموششان کرده اید، برای خود تکرار خواهند کرد.
اصل۲: تشویق صادقانه و صمیمانه نثار دیگران کنید.


ادامه دارد . . .

آرزوقدردانیعشقپیشرفتارتباط
تا ریشه هست جوانه باید زد . . .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید