محمد احمدی
محمد احمدی
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

جیسز کرایست؟

چند روزیه اینور اونور دنبال کار ترجمه میگردم. اکثر سایت هایی که برای ثبت نام چکشون میکنم یا با افراد زیر 18 سال کار نمیکنن، یا باید حتما تحصیلات دانشگاهی انگلیسی داشته باشی یا مدرک موثق برای اینکه سابقه کار داری. هر دفعه به یکی از این دلایل نمیتونم کار کنم. دیروز تو اینترنت سرچ کردم: استخدام مترجم برای فیلم و سریال. احساس کردم هم هیجان انگیزتره هم اینقدر تخصصی نیست که ازت رزومه خاصی بخوان. چند تا آگهی پیدا کردم. به یکی ایمیل زدم. برای یکی فرم پر کردم. یه نفر دیگه هم بود که شماره واتس اپ گذاشته بود. اومدم شماره اش رو بردارم. دیدم شماره اینجوری شروع میشه: 0090. با خودم گفتم شانس منو ببین. گیر چه احمقی افتادم. حتی بلد نیست شماره شم درست بنویسه. درست بعد از همون شماره نوشته بود، اینقدر پیام ندین که شماره اشتباهه. درسته. اگه سیو کردین و تو واتس اپ نیومد، گوشیتون رو خاموش روشن کنین. با همون قیافه کلافه و سر عاقل اندر سفیهی که تکون میدادم شماره رو سیو کردم. خط ترکیه بود. اول خندیدم. بعد گفتم خوبه. مشکلی نیست. بهش پیام دادم. سه تا ویدیوی یوتیوب با یه ویس از قبل ضبط شده برام فرستاد. ازم پرسید چیا بلدم و چیکارا میتونم بکنم. منم لاتیش رو پر کردم و یه 20 خطی توی واتس اپ براش درباره تمام فیلم ها و سریال ها و ویدیوهایی که قبلا زیرنویس کردم گفتم. خیلی زود به ویدیو اولی که فرستاده بود ریپلای زد: «ده دقیقه اول اینو ترجمه کن.» سریع گفتم باشه. انجام میدم. تو اسم ویدیو کلمه Islam به چشمم خورد. بعد پروفایلشو چک کردم: یه همچین جمله ای بود: «ای خداوند، ای (یادم نیست چی)، دوستت میدارم.) زیرشم نوشته بود (مزمور 1.18)» با یه فونت و شکل و قیافه ای مثل عکس پروفایل معلم های دینی. از اون هایی که هر روز صبح یه گیف میفرستادن که در قوطی یه کیک باز میشه و بعد با رنگ صورتی نوشته میشه «سلام، صبحتان بخیر» از اون گیف هایی که خانم های خانه‌دار تو گروه همسایه ها میذارن. گفتم خب، باشه. حتما یه آدم مذهبیه که از من میخواد مطالبی رو در مورد دین مبین اسلام ترجمه کنم. چه سعادتی از این بهتر. چی بهتر از امر به معروف و نهی از منکر. شروع کردم. یه آقایی با ریش سفید پرفسوری وایساده بود. یه پروژکتر پشت سرش بود و داشت با لهجه آمریکایی سخنرانی میکرد. شروع کرد به حرف زدن. شروع کردم به ترجمه کردن. «حرف امروزم یه کم با اون روز فرق داره...» جمله دوم رو که شنیدم خشکم زد.

This is the other half of demolishing Islam, and I don’t apologize for that.

محصل های نمونه و بچه های گلی که پول هایی که پدر و مادر بدبخت شون تو جیب کانون های زبان ریختن رو به باد ندادن و ورک بوک ها و هوم ورک هاشون رو خوب انجام دادن، متوجه فاجعه رخ داده میشن. معنی این جمله میشه: «این نصف دیگه ی تخریب اسلامه. و من به این خاطر عذرخواهی نمیکنم.» حالا به یک رسم سینمایی... کات!

کسی رو میشناسم که به دلایل نامعلومی احضار شده بود به جایی که نباید. جایی که هیچ کس دوست نداره احضار بشه. رفته بود اونجا و به پاره ای از سوالات پاسخ داده بود. نه موقعی که احضار شده بود و نه در طول گفتگو، متوجه نشده بود که برای چی اونجاست. حتی سوالات هم به نحوی نبود که بتونه چیزی بفهمه. موقع برگشتن برچسبی رو روی پوشه کسی که ازش سؤال میکرد دیده بود که روش نوشته بود: «ترجمه». اونجا یادش اومده بود که ای داد بیداد، انگار چیزی که نباید رو از کسی که نباید گرفته. البته کارشون جوش نخورده بود و حتی ترجمه ش رو انجام هم نداده بود ولی آخر کار، جایی بود که نباید. دوباره، کات!

بهش پیام دادم. «ببخشید، این ویدیو راجع به تخریب اسلامه؟ دردسر نشه برام؟»

جواب داد. «چه دردسری؟ تخریب نیست. نقده. نقد به اسلام و قرآن»

براش از ترسم گفتم. از ترس رفتن به جایی که نباید. گفتم شما که تو آگهی تون زدین ترجمه فیلم و سریال. اینا چین؟ چیز دیگه ای ندارین؟

گفت: «فیلم و سریال هم دارم. الان فعلا برای این مطالب مترجم میخوام. گفتگوهای واتس اپ امنه. من خودم گروه ترجمه دارم. مترجمم. ولی حالا اگه ترس خاصی داری، انجام نده»

هم میترسیدم هم برام هیجان انگیز بود. میگفتم نکنه طرف شیطان پرستی چیزی باشه. بعد یادم اومد نه، تو عکس پروفایلش نوشته خدایا دوستت میدارم! بعد گفتم خب دردت چیه. مگه خدا را دوست نمیداری؟ خب اسلام هم خدا را دوست میدارد تو چرا اسلام را دوست نمیداری؟ چرا اینطوری میکنی؟

فیلم دوم رو باز کردم. بازم درباره خدا بود. یه مرد عینکی ترسناک داشت صحبت میکرد. بیشتر به قاتل سریالی میخورد تا کارشناس. اسم کانال یوتیوب رو دیدم. راه راستی. خود همین کلمه شما رو نمیترسونه؟ شبیه فرقه های عرفانی و اینجور چیزاست که هرکی واردش میشه آخر یا جن میره تو جلدش یا خودکشی میکنه یا شروع میکنه به خوردن خون آدما. تو عنوان یکی از پست های این کانال راه راستی، یه کلمه دیدم. «پنطیکاست گرایی». سریع تو گوگل سرچش کردم. تیتر دومین سایت این بود: «نقش باورهای آخرالزمانی مسیحیت پنطیکاستی در حمایت از اسرائیل»

به صفحه کامپیوتر زل زده بودم. یه لحظه تصور کردم یه آدمی از توی اسرائیل با یه شماره جعلی ترکیه، داره به من پیام میده و من تقریبا باهاش همکاری کردم. جایی که نباید رو یادم اومد. پرونده ای که روش برچسب خورده بود: «ترجمه». به این فکر میکردم که دیگه من قرار نیست فقط به پاره ای از سوالات پاسخ بدم. قرار نیست بعد از یه گفتگوی دوستانه یهو برچسب رو روی پرونده ببینم. منو میبرن یه زندان توی طبقه منفی 10 یه ساختمون توی بیابون های زابل. اونجا یه بند هست. برای آدمایی که چیزی که نباید رو ترجمه کردن. یا حداقل میخواستن که بکنن. من دو سه خط از اون ویدیو لعنتی رو ترجمه کرده بودم. با اون آدم حرف زده بودم. پام گیر بود. به کلمه اسرائیل زل زده بودم. به پنجره اتاقم نگاه میکردم. احساس میکردم الان یه سرباز سیاه پوش از پنجره میاد تو و همینطور که کلتش رو سمتم نشونه گرفته انگشتش رو میذاره رو دماغش و بهم میگه هیچی نگم. به گونی رو سرم توی راه زندان فکر میکردم. به اتاق پاسخگویی به پاره ای از سوالات. به خودکار بیکی که قرار بود باهاش سرگذشتم و اینکه از کی خط میگیرم و برا کی کار میکنم رو روی برگه آ چهار بنویسم. به دستبند دستم. به پابندم. به این فکر میکردم که مسیح علینژاد برام استوری میذاره یا نه. ترانه علیدوستی درباره دستگیری و مفقود شدن من با بی بی سی مصاحبه میکنه یا نه. به هشتگ #محمد_احمدی _را _آزاد_کنید فکر میکردم. به زندگی. به مرگ. به روز اول مدرسه. به اولین باری که خودم تنهایی رفتم دستشویی. به اولین باری که خودم رفتم حموم. به روز کنکور. به موجهای آبی که بعدش رفتم. به اون روزی فکر میکردم که کلاس اول بودم و مدیر مدرسه مون زد تو گوشم و من شلوارم رو خیس کردم. تو زندان هم قرار بود شلوارم رو خیس کنم؟

ویدیو سوم رو باز کردم. یه مرد با یه لحن کشیده و موزون یه متنی رو میخوند. اولش شبیه کتاب هری پاتر بود ولی هر چی میگذشت شبیه انجیل یا تورات یا هر کوفت دیگه ای میشد. یهو عکس پروفایل اون مرد یادم اومد. «ای خداوند، ای یادم نیست چی، تو را دوست میدارم، مزمور 1.18» تا قبل اون فکر میکردم مزمور یه سوره ای از قرآنه. ویکی‌پدیا نشونم داد مزمور از اون کتاباست که یهودی ها وقتی جلوی یه دیوار وایمیستن و سرشون رو میگیرن پایین، میخونن. مسیحی ها هم میخوندنش.

بهش پیام دادم. «شما یهودی هستین؟»

- نه مسیحی ام. قبلا مسلمان بودم.

- به هرحال، من منصرف شدم.

- موفق باشید.

کسی که اول کار به نظر میومد حتی نمیتونه شماره اش رو درست بنویسه، مسیحی سابقا مسلمانی بود که با خط جعلی یا غیرجعلی ترکیه، با اسم ترجمه فیلم و سریال، میخواست بقیه رو به مسیر خودش بکشونه. به راه راستی. راهی که خودش فکر میکرد راسته. مثل یه پیامبر، یه پیامبر و دستیارش. مثل موسی و هارون. موسی اون بود و هارون، قرار بود من باشم.

داستان کوتاهکمدیوحشتکمدی وحشتسرگرمی
18 سالمه و میخوام وقتی بزرگ شدم نویسنده بشم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید