ویرگول
ورودثبت نام
ᴍɪsᴀ
ᴍɪsᴀ
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

داستان عاشقانه : یه ادم و یک پری :)

از زبان فلوریا :

اونموقع که دیدمت ، قلبم تند تند میزد

دست خودم نبود !

یه حس عجیبی بود

یه حسی که تاحالا تجربش نکرده بودم

ولی من عاشق شده بودم !

اونم عاشق یک پری !

تو مدرسه که داشتم قدم میزدم همش به تو توجه میکردم و نگاهم رو تو بود . حس میکردم که عاشقت شدم و ... فکر میکردم شاید توهم منو دوست داشته باشی .

و همینطور هم دلم میخواست بیشتر باهات به بیرون برم،بیشتر باهات اشنا شم و همینطور هم دلم میخواست یک دوستی عمیق داشته باشیم ! البته من دلم نمیخواست و دوست باشیم دلم میخواست که باهم رابطه داشته باشیم :)

داستان یک ادم و یک پری
داستان یک ادم و یک پری

تو دبیرستان جدید با کلی دوست جدید خیلی حال میده ! میگذره و میگذره همه چی عادی بود تا یه پسر بنام " شوتا " وارد مدرسمون شد و خلاصه یه دانش اموز جدید بود .. منم دست خودم نبود عاشق شده بودم و از شوتا انگاری خوشم اومد ! اون حس فقط تو یه لحظه بود ! اون یه پسر مهربون بود همه دوسش داشتن هیچکس باهاش دشمن نبود ؛ اون بین دخترا محبوب بود ... البته خودشم به من خیلی کمک کرده و باهام مهربونه ولی اون نمیدونه که عاشقشم ! یه روز که تنهایی تو حیاط مدرسمون بودم .. همه رفته بودن ولی من نرفته بودم و هنوزم که هنوزه تو مدرسه بودم ؛ صدای کفش ینفر رو شنیدم .. یعنی کی میتونه باشه ؟ تمام دانش اموزا رفتن حتی معلم ها هم رفتن ! به پشت سرم نگاه کردم و دیدم ... همون شوتای خودمونه ! گونه هام سرخ شده بود و نمیدونستم که چیکار کنم .. بدنم داشت میلرزید ولی اخه چرا ؟ چرا باید یهویی بلرزه ؟ وقتی منو دید سرخ شد و بهم سلام کرد ؛ احوال پرسی کردیم ازش پرسیدم که چرا موندی تو مدرسه ؟ گفت که میخواد هوا بخوره . چی بهتر از این ؟ منم برای هوا خوری مونده بودم پس ازش خواستم که باهم دیگه به پارک نزدیک مدرسه بریم . از دستگاه نوشیدنی یه چیزی گرفتیم و رفتیم به سمت پارک ؛ همینطورز که گونه‌هام سرخ شده بود گفتم : م-میشه بیشتر راجبت بدونم ؟ ولی اون فقط بهم لبخند زد و گفت که خیلی زوده تا با من آشنا شی ! این حرف به چه معناست ؟ یعنی چی که زوده ؟ فهمیدم که برای هوا‌خوری دیر به خونه میره پس باهم به جاهای مختلفی رفتیم و من تونستم بیشتر با شوتا آشنا بشم ! اما جدیدا استرس داشت و .. انگاری بیحال بود ؛ وقتی باهم دیگه برای اخرین بار رفتیم بیرون گفت که .. باید حقیقت رو بگه ! اون گفت که یه اون یه پریه . منم خندم گرفت و گفتم چه جوک بامزه ای . اون گفت که این حقیقت داره . مردم از پری ها به عنوان خدمتکارشون استفاده میکنن و پری ها بال هاشون آسیب میبینه و همین باعث از بین رفتن پری ها میشه چون میگن که بال های پری ها زندگیشونه . شوتا هم خودشو به عنوان یه انسان جا زدت تا ازش سواستفاده نکنن و بهش آسیب نزنن . گفت ک هاین باید اخرین قرار ما باشه چون تو ازم متنفر میشی . ولی من بعد از شنیدن این خبر .. گونه هام سرخ شد و انگاری با این خبر بیشتر از شوتا خوشم اومده بود ! بهش گفتم که بعد از شنیدن این حقیقت خیلی بیشتر ازت خوشم اومده ... اونم تعجب کرد و گفت که به هیچ کسی نگم ؛ قلبم تند تند میزد و یه حسی میگفت باید بهش اعتراف کنم ! پس .. خودمو جمع و جور کردم و گفتم : من عاشقتم ! خیلی وقته که این حس رو بهت دارم ! . شوتا گونه‌هاش سرخ شد و .. انگار نمیدونست چی بگه . دستای شوتا رو گرفتم و بهش امید دادم ! چون ناراحت بود که پریه و نمیتونه مثل انسان ها رفتار کنه . انگار شوتا هم یه حسی بهم داشت . انگار عاشقم شده بود ! ولی .. چهرش ناراحت بود . بهش گفتم که : تو مثل یه انسان ها هستی ! مثل اون ها خوشحال میشی ، مثل اونها عصبی میشی و مثل اونها ناراحت میشی . شوتا هم که انگار امیدوار شده بود ، لبخندی زد و گفت : اگه این حرفا برای دلداری دادن من باشن ، خوشحالم میکنن . ولی اون گفت که نمیتونیم باهم دوست باشیم .. من تعجب کردم ولی .. انگار شوتا داشت ناپدید میشد ! بال هاش داشتن از بین میرفتن و .. اون گفت : خداحافظ :) . یعنی چی ؟ چرا یه پری باید بی دلیل ناراحت بشه ؟ چرا ؟ . . .


خب بچه ها این داستان عاشقانه رو از خودم دراوردم و گفتم چرا برای شما نزارمش ؟ انگاری پست قبلی خوشتون نیومده بود ولی برای کسایی گذاشته بودم که عاشق ژانر ترسناکن . پس این بار عاشقانه گذاشت مبرای کسایی که داستان های عاشقانه دوست دارن . خب احتمال اینکه چند پارتش کنم زیاده .. خب بازن ایده داشتین بگید فالو و لایک کنین بوص بای

داستان عاشقانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید