در دلم زوزه ی گرگ را خبر است
آنچنانی که در آن تاریکی
جارچیان جار کشند
خبرِ آمدنش را دادند
شادی آمدنش
بهاری خشکاند
و دلم را بتکاند
آه؛ ای باد سحرگاهیِ صبح
رو!...
که اگر پاییز است
بلند، درِ گوشش بگو
یارِ من آمده بود .
در زمستانی سرد
قلب من در دستش
ریشه اش خشکیدو
قلب من را بربود.
