دایی حسین مرد لوطی با مرام و کمی بی اعصاب بعد از سرکار عادت داشت سری به خونه آبجی فخری بزند پسر های آبجی فخری که چشم دایی دور دیده بودن شیطونی کردنشون شروع شده بود رضا و مسعود که خونه گذاشته بودن رو سرشون دایی حسین یهویی سر رسید مسعود پشت چوب لباسی قایم شد و رضا هم داخل زیر زمین توی حمام دایی پاشو که گذاشت تو خونه به آبجی فخری گفت آبجی حس ششم میگه یه نفر تو خونه اس آبجی فخری هم که میخواست بحث عوض کنه منتها نمی شد مگه می شد رو حرف دایی حرف.دایی شبیه به کارگاه ها کل خونه زیر رو کرد مسعود پیدا کرد اما بازم باور داشت یکی تو خونه اس
رفت سمت زیر زمین دید لامپ حمام روشنه چند قدم نزدیک شد و دید خاموش شد در حموم باز کرد دید رضا تو تاریکی زیر دوشه دایی برگاش ریخته بود گفت دایی تو تو تاریکی میری حموم رضا گفته بود آره دایی هم با گرفتن گوش رضا گفت یاد بگیر هیچ وقت تو تاریکی نری حموم. یادش بخیر 1355