Kanî·۳ روز پیشمرگِ من؛ چَشمهایت را میبوسم:)به خودم آمدم ؛ تاریکی بخشی از وجودم شده بود و تو نیز تاریک بودی :)
محمدحسین انصاری پور·۶ روز پیشانتقامنفس عمیقی کشید و از جایش بلند شد. سرمای عجیبی همهجا را گرفته بود؛ سرمایی که انگار از درون او سرریز میشد، مانند قلبی که سالها منتظر فروپا…
Setayesh.Mostafaei·۱۹ روز پیشتاریکی سرکش منتاریکی وجودم گاهی سرکش میشود. میدانید مثلِ چه میماند؟ همانند بادی که از صحرا های سوزان به تنهایی گذر میکند و از سکوتِ صحرا ،قهرِ آب جار…
Setayesh.Mostafaei·۱۹ روز پیشتاریکیِ وجودمتاریکی وجودم گاهیسرکش میشود.دلش میخواهد رها شود فرار کند و فریاد بزنداما حیف در کالبدام جبس شدهروحم را میدرد و نور میطلبدافسوس ک سرکوب می…
Setayesh.Mostafaei·۱۹ روز پیشگوش ندادنهایمصدایی میشنوم ک آشناست دور استاما آشناست مبهم است اما مدهوش کنندههمانند قطره ای کوچکی که بر زمین میخوردصدایش ضعیف استاما قابل لمسچرا تا به…
ghostدرپناهگاه نویسندگان·۲ ماه پیشدر سیاهی شب گیر افتادم ...هفت هزار و پونصد و بیست و ششمین روز این سیاره