ُسالوادور علی·۱۱ روز پیشداستان 12: مهمان ناخواندهساختمان خوابگاه پسرانه دانشگاه امسال تازه افتتاح شده بود. ساختمان نه طبقه داشت و بالای تپه ای سر به فلک کشیده بود. آخر هفته ها ساختمان خیلی…
AlirezaJatan·۱ ماه پیش9 - کوچه های ذهنم همه بن بستاند (تاریکی)تاریکی و روشنا همه بنبستاند و سیاه است همه چیز
Kanîدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۱ ماه پیشمرگِ من؛ چَشمهایت را میبوسم:)به خودم آمدم ؛ تاریکی بخشی از وجودم شده بود و تو نیز تاریک بودی :)
محمدحسین انصاری پور·۱ ماه پیشانتقامنفس عمیقی کشید و از جایش بلند شد. سرمای عجیبی همهجا را گرفته بود؛ سرمایی که انگار از درون او سرریز میشد، مانند قلبی که سالها منتظر فروپا…
Setayesh.Mostafaei·۲ ماه پیشتاریکی سرکش منتاریکی وجودم گاهی سرکش میشود. میدانید مثلِ چه میماند؟ همانند بادی که از صحرا های سوزان به تنهایی گذر میکند و از سکوتِ صحرا ،قهرِ آب جار…
Setayesh.Mostafaei·۲ ماه پیشتاریکیِ وجودمتاریکی وجودم گاهیسرکش میشود.دلش میخواهد رها شود فرار کند و فریاد بزنداما حیف در کالبدام جبس شدهروحم را میدرد و نور میطلبدافسوس ک سرکوب می…