افکار در میان درخت ذهن زوزه میکشند . شب ، قلمرو اندیشه است . خواب هم جای خود دارد اما من که شب ها باید کتابخانه ی پریشان سرم را سرو سامان بدهم خواب به چه معناست ؟
سکوت شب همدم بی همتای من است . امنیتش دلم را مینوازد . اما نه بیش از تو . نگرانی به دلت راه نده که شاید شب و سکوتش را بخواهم و همدم خود بدانم اما تو را میستایم . تو بودی که چشمانم را بینا ساختی و پاهایم را استوار . هر جا که باشم در هر حال ، خیالت حالم را دگرگون میکند . اگر تو نبودی من هم نبودم ؛ شاید بودم ولی این نبودم .بایستی بگویم هرچه دارم و به آن میبالم از توست .
مرا بیم نیست از حرف مردم . هر چه میخواهند بگویند . من از داشتنت شرمیندارم . آنها باید شرمگین باشند که بصیرت ندارند ؛ نمیتوانند ببینند که تو چگونه مرا توانا کردی ، چگونه به من آموختی که کتابخانه ذهنم را آراسته سازم ، چگونه کاری کردی سرم را بالا بگیرم و از تو بگویم و چگونه یاریم کردی خودم را بیابم.
امشب و هر شب به حرف هایت میاندیشم . تو خواب را ز من ربودی ولی خواب میخواهم چهکار ؟ درس های مکتب تو پربار تر است یا غفلت خواب ؟
همیشه میگویم که دلت قرص باشد ؛ هر چه آدم های دیگر تو را سنگ زنند من به دستت بوسه می زنم . هر چه میخواهند تو را بنامند ، شکست ، عذاب ، درد ، عجز و هزاران نام دیگر ، تو برایم تا ازل همان معلم خواهی ماند .