ما همواره کنترل کامل جزء انجام دادنی رفتار خود را در دست داریم و اگر تغییری چشمگیر در این جزء ایجاد کنیم در پی آن خود به خود اجزای اندیشیدن، احساس کردن و فیزیولوژی رفتار ما نیز تغییر می کند. اگر آنچه انجام می دهید شما را در کنترل زندگی خویش کمک کند ،احساسات بهتر و اندیشه های دلنشین تر و آسودگی بدنی بیشتری را تجربه می کنید.
با این مقدمه به سراغ بررسی کتاب مدیریت زندگی، یا ، نظریه کنترل : نگرشی نوین به رسم و راه انسان در کنترل زندگی خویش (کنترل موفق زندگی و انتخاب زندگی شادمانه تر) نوشته دکتر ویلیام گلاسر می پردازیم.
برای کنترل موفق زندگی باید سعی کنیم تا به جای رفتارهای دردناک احساسی ،رفتارهایی انجام دادنی مانند مسافرت یا برنامه بدنسازی را برگزینیم و به یاد داشته باشیم که این نوع رفتار را در هر شرایطی می توان انتخاب کرد، به دنبال آن احساس ما نیز بهبودی می یابد ؛زیرا هر رفتار انجام دادنی موفق ، با احساس خوشایندی همراه است.
ساختار زیستی اعمال انسان،گرچه ممکن است گاهی در ارضای نیازهای او مؤثر واقع نشود، ولی هیچگاه غیر معقول و بی منطق نیست.
به گفته نویسنده پذیرش این واقعیت آسان نیست ولی ما مشتاقانه حاضریم تا در برابر رفتارهایی که در تلاش برای بازیافت کنترل می کنیم ، بهای گزافی از رنج و بدبختی را بپردازیم. هرچه از دلیل انتخاب بدبختی بیشتر آگاه باشیم بهتر می توانیم بپذیریم که بدبختی واقعا انتخاب خود ماست و وقتی آگاهانه بپذیریم که خود ما رنج خویش را برگزیده ایم، در بررسی رفتار خویش به مسیری جدید، نا آشنا و مسؤلانه پا می گذاریم که ما را به سوی انتخاب های بهتر از بدبختی سوق می دهد.
در این قسمت نویسنده چهار دلیل مشخص برای انتخابی بودن رنج و بدبختی توسط ما را برمی شمرد:
دلیل اول : مهار خشم ورزی
دلیل دوم : جلب کمک دیگران
دلیل سوم : توجیه بی میلی خود به انجام کاری مفید
دلیل چهارم : دستیابی به کنترل کارآمد
با توضیح این چهار دلیل توسط نویسنده ما کاملا متقاعد می شویم که خود آگاهانه رنج وبدبختی را انتخاب کرده و هیچ تصادفی نیست که ما احساس بدبختی می کنیم. در همین راستا ما متوجه می شویم که وقتی کنترل زندگی را در اختیار خویش می بینیم، احساس خوشایند و وقتی زمام آن را از کف می دهیم،احساس ناخوشایند و دردناک داریم.
در ادامه کتاب نویسنده مبحث اعتیاد به داروها و مواد مخدر را به عنوان عاملی که در انسان لذتی مشابه لذت خالص از دستیابی ناگهانی به کنترل پدید می آورد را موشکافانه به زیر ذره بین می برد.
دربخشی از کتاب که خود من بسیار جالب توجه یافتم به بیماری های روان تنی پرداخته و این اعتقاد که می توان بیماری را هم فرآیندی خلاق از جانب بدن تصور کرد.با مقایسه این که جنون نوعی خلاقیت ذهنی است؛ شاید بسیاری از بیماری های مزمن نظیر میگرن ، رماتیستم، بیماری های قلبی-عروقی و کمر درد و.... نیز انواعی از خلاقیت فیزیولوژیک بدن ما سرچشمه می گیرد. پس در اینجا لزوم بررسی بخش جسمی و بخش ذهنی و روانی بیماری ها هر دو با هم مطرح می شود و با ارائه مثال های بررسی شده به استدلال این نظریه می پردازد.به عنوان نمونه وقتی فرد دارای میگرن، در کنترل زندگی خویش موفق تر می شود، سردرد و تغییرات عروقی برای همیشه پایان می پذیرد.
در اینجا نویسنده با توضیح مفصل در مورد عملکرد مغز و تقسیم بندی مغز به قدیم و جدید به بررسی تصاویر ذهنی پرداخته است؛ مغزجدید آلبوم تصاویر ذهنی و بخش صدور فرمان و مغز قدیم بخش اجرایی این فرمان هاست، همکاری و تعادل هم زمان این دو بخش ضامن سلامت ماست.
مشخصه بارز مبتلایان به بیماری های روان تنی عبارت " لب خندان و دل خونین " است ؛ یعنی بیماران با آن که درونشان آکنده از جوش و خروش خشم ورزی یا رفتارهای احساسی دیگری است که برای حفظ عنان زندگی خویش به کار گرفته اند،خم به ابرو نمی آورند و کار وفعالیت عادی خود را ادامه می دهند. درهمین زمینه فیزیولوژیست ها معتقدند که بدن انسان هنوز به آن مرحله از تکامل نرسیده که بتواند با وجود فشارهای فیزیولوژیک مزمنی که سال به سال بر روی هم انباشته می شوند، سلامتی خود را حفظ کند.
در آخر باید یاد آور شوم که نظریه کنترل برای ترک اعتیاد، رابطه والد و فرزندی و تربیت فرزندان ، همچنین طی کردن مراحل درمان بیماری های مزمن یا به عبارتی روان تنی و سرطان ها و درمفهوم کلی در دست گرفتن سر رشته زندگی در رابطه های کاری و خانوادگی به کار می آید.
با این توضیحات خواندن این کتاب 370 صفحه ای، برای شما عزیزی که وقت گذاشتید و محتوای کوتاهی از گزارش خوانش کتاب مطالعه کردید را توصیه می کنم.