سرگشته و سر درگریبان و فراری از آدمها و انتظارات بی پایان و سلطه ..هر جا میرم منو پیدا می کنند ابتدا با شیرین زبانی و بعد کنترل ،در لباس دوست .همکار ..خانواده.. فامیل. ب هر شکلی ظاهر می شوند ..خود را چون "آهویی در اصطبل خر و گاو" بی پناه می یابم. و بقول سهراب برای خوردن یک سیب چ تنها مانده ام..