این جمله یکی از تلخ ترین واقعیت هایی که بهش رسیدم و اکثر اوقات بهش فکر می کنم
کدوم شاعری رو دیدید که به پول و ثروت رسیده باشه
از اساتید بزرگ شعر فارسی (فردوسی ، حافظ ، سعدی ، نظامی ، باباطاهر و ...) گرفته تا همین شعرای امروزی
واقعا وضع تاسف باریه اما من واقعا به این کار اعتیاد دارم ، میخواهم ولی نمیشود ، بارها سعی کردم با شعر خداحافظی کنم ، نشد که نشد .
دقیقا اعتیاد هم همینجوره ، با هر کس در مورد اعتیادش صحبت می کنی ابراز پشیمونی می کنه ولی آخرش انگار نه انگار، مثل اینکه یک ساعت داشتی یاسین تو گوش اون زبون بسته میخوندی ، اعتیادکه فقط معتاد مواد مخدر نیست می تونه به همه چی باشه مثل اعتیاد به ناامیدی ، نامردی ، بی معرفتی ، خوب بودن بیش از حد و .... آره از نظر من همه ی اینها یه جور اعتیاد محسوب میشه اصلا اگه از من بپرسن که میگم آدمی که معتاد نباشه وجود نداره فقط نوع اعتیادشون فرق میکنه .
شعرا گمنام هم هستن ، فکرشو بکن بشینی با زحمت ترانه بنویسی بعد یه نفر از راه می رسه میاد همین ترانه تو میخونه و تبدیل میکنه به یه موسیقی حالا یه نفر نیست که از شعر تعریف کنه بگه بابا بنازم عجب شعریه ، از خواننده و حتی آهنگساز هم تعریف میشه به غیر از شاعر فلک زده ، حالا بماند که همین خواننده با هزار تا فوت و فن صداش رو اینطور درست کرده و مردم ساده هم که همه روش کراش می زنن .
البته فکر نکنین نویسنده ها هم حال و روز بهتری دارند ، ولی وقتی که صحبت از جامعه ی هنرمند ها میشه واقعا این دو دسته محروم بودن و هستن
نمیخوام این پست زیاد طولانی بشه وگرنه مشکلات جامعه نویسندگان و شعرا که تمومی نداره
روزتون خوش