یادمه وقتی هفتم بودم با خودم گفتم هووو هنوز شیش سال مونده از الان بهش فکر میکنی چه خبره ؟!
وقتی هشتم شدم گفتم نه پنج سال مونده هنوز زوده نگران باشی
اصلا نفهمیدم کی شدم دوازدهم...
اصلا نفهمیدم کی اومدو خرخرمو گرفت و منو نشوند پای میز درس
اصلا نفهمیدم کی استرسو و نگرانی رو جا داد تو وجودم ...
ولی هر وقت بود هر جا بود موفق شده بود
کارش درس بود ترسیده بودم از آینده ای ک نمیدونم چی میشه
ترسیده بودم از آینده ای بخاد با نشدن شروع بشه
ترسیده بودم از آینده که بخاد با اخم و تَخم شروع بشه
این بود آشوبی ک به پا شد ..🙂