صبح ک پاشدم آرام و قرار نداشتم شب گذشته نخوابیده بودم آخر باید ساعت چهار صبح برای سفر آماده میشدم سفری هیجان انگیز
بار دیگر به دیدار یار میروم شاید اورا بار ها دیده باشم و محضر او عرض ادب و خدمت کرده باشم
اما گویی خورشید است خورشیدی ک هزاران روز با طلوعش روبه رو میشوی و هر روز تازگی خودش را دارد
ذوق داشتم مانند بچه ی کوچکی ک بعد از مدت ها به خواسته اش رسیده بود آن شکولات کوچک خامه ای ک تا مدت ها برایش جیغ میزد و گریه میکرد
منم به دیدار عزیز تر از جانم میرفتم
بعد از ساعت ها به مشهد رسیدیم مجنون تر از همیشه شده بودم
بی صبرانه ساک را در هتل گذاشتمو ب سمت حرم حرکت کردم یا بهتر است بگویم دنیایی دیگر
حرمی که وقتی پایم را گذاشتم قلب و ذهنو روحو هر چیز دیگر از دستم فرار کردند
آنها یکی را بهتر از من پیدا کرده بودند و منی ک ناشی از هر چیزی ک کنارم بماند ب هنگام یار رفتم
چشمانم غمگین تر از همیشه بود اخر نمیتوانست از من جدا شود و در آن لحظه تنها دارایی ام بود گریه میکرد
درصحن گوهرشاد در یک گوشه ای نشستم و شروع به زیارت نامه خواندن کردم نگاهم به یک گوشه از حرم افتاد که نوشته بود (خوش خرامان میروی ای جان جان بی من مرو )خیلی قشنگ بود ساعت ها دلم به آن نگاه میکرد چشم از او ورنمیداشتم دل تنگش میشدم ...
بعد همان جا نماز خواندم اگر در وصف نماز دست به قلم بگیرم ادعایی بیش نیس آخر ماهری میخاد تا بتواند وصف کند
بعد از نماز دلم عاشقانه ای نزدیک تر میخاست عاشقانه ای نزدیک ضریح که مقصده فردا بود ....
خوشحال میشم منتظر ادامه باشید ...