ویرگول
ورودثبت نام
مه تاب
مه تاب
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

مه تاب

بچه که بودم با یه جمله مامانم هزارتا چرا میومد تو سرم و شروع میکردم به پرسیدن...

چرا ستاره ها باید وجود داشته باشن؟

چرا من دخترم؟

چرا بزرگ نمیشم؟

چرا فلان کار خوبه؟

چرا همه جا باید تمیز بشه؟

فلان کلمه سخت یعنی چی؟

انقدر میپرسیدم که آخرش تهدیدم میکردن که به دهنم چسب پهن میزنن... ?

یه صحنه هایی از قیافه مامانم هم یادم میاد که سرشو تکون میداد و کار خودشو میکرد

منم میرفتم جلو و صورتشو میگرفتم بین دستامو به مامانم میگفتم بهم گوش میدی؟

مامانم هم با همون چهره کلافش بهم جواب میداد که آره گوشم با توعه ...

و این یعنی شروع دوباره برای پرسیدن سوالام...

چرا باید گوشت با من باشه؟

یعنی چی گوشت با منه؟

یعنی الان گوشاتو میدی به من؟

آخرشم قیافه مامانم این شکلی میشد… ?

یروز رفته بودم خونه مامان جونم

مامان جون عادت داشت که همیشه قربون صدقه سه تا نوه کوچولوش بره

به من که میرسید میگفت :"مثل ماه شده دخترم ..."

و باز هم این می شد شروعی برای طرح سوالای عجیب و غریب تو سرم

یعنی چی؟

یعنی من گردم؟

یعنی سفیدم؟

یعنی شبا نورانی میشم؟

این سوالا هنوزم تو سرم میان میرن و هر دفعه جوابای عجیبی براشون پیدا میکنم

مثلا چند سال بعدش تو مدرسه یاد گرفتم این جمله تشبیهه و کنایه از زیبایی داره

ولی بعدش شروع کردم به بیشتر فکر کردن

چرا ما آدما فقط زیبایی ماهو میبینیم؟

چون دوره؟

یبار که رفته بودم اردو علمی با تلسکوپ ماهو دیدم

اتفاقا اصلا قشنگ نبود !!!

انگار جوشاشو وسط نوجوونی کنده بود و الان صورتش پر از لک و چاله چوله شده بود

سال بعدش تو کتاب علوم مدرسه دیدم که درخشش ماه از خودش نیست و هر چی داره از خورشید داره و اگه خورشید نبود شاید آدما چند قرن طول میکشید تا همین ماه کوچولویی که همین نزدیکیای زمینه رو کشف کنن...

یا مثلا فهمیدم که ماه همین جناب خورشیدو دور میزنه تا دور زمین بگرده ...

فهمیدم مثل ماه میمونی میتونه فحش هم باشه...

میتونه کنایه از خیلی چیزای دیگه هم باشه...

ولی اینا دلایلی نیستن که موجب علاقه من به ماه میشه ...

اینا چیزایی نیستن که باعث میشه فکر کنم باید ماه بشم ...

اینو پریشب وقتی برای آخرین بار داشتم به ماه فکر میکردم گرفتم
اینو پریشب وقتی برای آخرین بار داشتم به ماه فکر میکردم گرفتم


همه ما فقط درخشش ماهو دیدیم ، هیچ کس به نیمه تاریکش فکر نکرد . ماه هر شب میاد وسط آسمون ، چه زمانی که حالش خوبه و کامل و درخشان وسط آسمونه یا چه وقتی که حالش رو به راه نیست و با این حال خودشو از تک و تا ننداخته و فقط با یه هلال کوچیک ، وجودشو به رخ آسمون بزرگ شب می کشه که بهش بفهمونه بدون من اون قدرا هم قشنگ نیستی...:)

اون روزی که تمام افکارمو جمع کردم با خودم گفتم : آره مامان جون دختر مثل ماه شده...

شاید مثل ماه زیبایی خیره کننده نداشته باشم ، شاید مثل ماه تک و خاص نباشم ولی مثل ماه وسط تاریکی مطلق گیر افتادم و باید خودمو قوی تر از این تاریکی نشون بدم . باید داد بزنم و به آدما بگم تاریکی زیادم ترسناک نیست . اگه با هم صبر کنیم چند ساعت دیگه روز میشه و خورشید میاد ...

باید تلاش کنم که مثل ماه طرف تیره و تاریک خودمو نشون بقیه ندم و نا امیدشون نکنم

اسم خودمو گذاشتم مهتاب چون میخواستم مثل ماه بشم ...:)


به دنیای من خوش آمدی ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید