مه تاب·۴ سال پیشاز عصر ها متنفرم ...مادرم دبیر بود و مجبور بود من رو هر روز ساعت 6 صبح تحویل کودکستان کوچه رو به رویی بده و بره که به بچه های مردم رادیکال و توان و بردار و فیث…
مه تابدرفِلمو باکس·۴ سال پیشانولاخب از کجا شروع کنیم؟اولین چیزی که باید بدونین اینه که مادرم اسم منو انولا گذاشت . در واقع به این اسم اصرار کرد . می دونم اسم غیر معمولیه ول…
مه تاب·۴ سال پیشماه صورتیپیرو نوشته قبلیم باید بگم که بجز همه این اتفاقا یه چیز دیگه هم بود که باعث می شد که من بیشتر از همیشه به ماه فکر کنم...پدیده ای که فکر میکن…
مه تاب·۴ سال پیشمه تاببچه که بودم با یه جمله مامانم هزارتا چرا میومد تو سرم و شروع میکردم به پرسیدن...چرا ستاره ها باید وجود داشته باشن؟چرا من دخترم؟چرا بزرگ نمی…