تيرك را مي ريزم كف سرويس بهداشتي و با فرچه محكم مي كشم تا پاك شود. برق بيفتد. اتابك مي گويد : ادم هرلحظه بايد ازندگي لذت ببرد . سرويس بهداشتي هم جز زندگي است . بوي تيرك مي پيچد توي سينه ام سرفه مي كنم .صداي اتابك مي پيچد توي هال ؛ اگه نرسيده بودم خونه رفته بود هوا كجايي ؟ گاز بازمونده ... شلنگ را ميكشم طرف پاهايم كه تا رانم برهنه است .
آب سر مي خورد لاي انگشتانم كه توي دمپايي پلاستيكي صورتي ، از سرما سرخ شده. شلواركم را مرتب مي كنم . هيچ جا نيست . ناگهان از اتاق خواب بيرون مي ايد با دسته چك هميشه امضا شده من. " يادم رفته بود چك ببرم." مي گويد : حواست رو بيشتر جمع كن ..گاز باز مونده بود ها.. خونه ات آتش ميگيره . دردلم جواب مي دهم : خونه من سالهاست آتيش گرفته كسي دودش رونديده
با خداحافظي نيم بندي اتابك مي روم .من مي خزم توي آشپزخانه . تلفن زنگ مي خورد مادراتابك است با افتخار مي گويد: اميراتابك خوبه؟ ..خونه است ؟... كوتاه جواب ميدهم وگوشي را مي گذارم. بعد از ازدواج، من اولين نفربو دم كه به اتابك فقط اتابك گفتم وقيد امير بودنش رازدم. اما همه اهل خانه همچنان به سنت ديرينه وفادارند واميراتابك مي گويند. روزهاي اول ازدواجم به اتابك گفتم . امير اسم پسر زال وخل وضع همسايه مان بوده كه من از او متنفر بودم نمي خواهم يادش بيفتم .اتابك هم قبول كرد فقط اتابك باشد.
كارد ميوه خوري را كه تميز است دوباره زير شير مي گيرم ونرم دست مي كشم آب زلال است مثل چشمهاي امير پسرك خل وضع و زال همسايه. دستم را دوباره تا مچ زير شير ميگيرم تا خنك خنك شود . دلم مي سوزد. خودم را به مرتب كردن چينهاي پرده آشپزخانه سرگرم مي كنم . فكر ميكنم عكس اميررا پشت پنجره مي بينم . با چشمهايي كه از اشك قرمزه شده وموهاي سفيدش كه ازخاك تيره شده است . فكرميكنم او از5 سالگي من همچنان پشت وانت اسبابها دويده است تا مرادر سي سالگي ،پشت خانه اتابك پيدا كند . دلم ميخواهد امير 8 ساله زال را از شيشه بيرون بكشم .نه خودم دنبالش بروم ودور شوم.