سلااام بچه ها خوبین؟
میخوام ی فن فیک بنویسم پارت 1 و 2 رو میزارم اگه خوب بود لایک کنید کامنتم بزارید ^^
فن فیک ریچل گریس پارت اول
شما : ریچل گریس
پدر:توماس گریس
مادر: کیتی هالیس
از وقتی یادم میاد تو یتیم خونه بودم تو این 11 سال هم فقط ی ملاقاتی داشتم
داستان برمیگرده به وقتی که 9 ساله بودم
آنی : هی ریچل ملاقاتی داری
شما: من نمیخوام کسی رو ببینم اگه کسی میخواست بیاد تو این 9 سال میومد
و خلاصه پس از کلی خواهش و تمنا دامبلدور اومد تو اتاق
دامبلدور : سلام ریچل گریس من البوس دامبلدور هستم ازدیدنت خوشوقتم
شما: هی پیرمرد تو اسم منو از کجا میدونی
دامبلدور : میدونستم... امرزو اومدم تا ی داستان برات تعریف کنم
شما: میشنوم ...
دامبلدور: داستان بر میگرده به سال ها پیش که جادوگر بدی به اسم ... به اسم ولد مورت اون جادوگر شرور و بدجنسی بود و روز به روز شرارتش بیشتر میشد اون جادوگر بدجنس و بدطینت ، بیست سال پیش عده ای رو دور خودش جمع کرد ، بعضی از این طرفدارا از ترس و بعضی هم ب خاطر قدرت دور اون جمع شدن ... خیلی از جادوگرا مخواستن جلوشو بگیرن اما اون همه رو کشت . اون فقط از من میترسید و برای همین نمیتونست مدرسه رو از چنگم دربیاره . پدر و مادرت از جادوگرای خوب اونجا بودن و اون سعی داشت اونا رو طرفدار خودش بکنه ولی وقتی دید تلاشش نتیجه نمیده و نمیتونه اونا رو مثل خودش کنه تصمیم گرفت اونا رو بکشه ... اون شب شب هالووین بود و تو تازه قدم ب این دنیا گذاشته بودی و اونا ب اولین کسی که گفتن من بودم و من ترجیح دیدم که درباره این موضوع با کسی حرف نزنند چون ممکن بود جون تو ب خطر بیفته و بالاخره همون شب ولد مورت اونا رو...»
شما: اونا رو کشت ...
دامبلدور :منو ببخش ریچل ... این ماجرا واقعا دردناکه میدونم... من به محض اینکه خبر کشته شدن اونها بهم رسید به دهکده ی شما اومدم و تو رو صحیح سالم دیدم و همون شب تو رو به اینجا اوردم و تو از روز اول تولدت در اینجا بودی.
شما: حالا جادوگر یعنی چی ؟ هاگوارتز کجاست ؟ ولدمورت الان کجاست ؟ اصن زنده اس ؟
کلی سوال به سرت حجوم اورده بود اصن نمیتونستی تمرکز کنی
دامبلدور : جادوگر کسیه که میتونه کارهای خارق العاده ای انجام بده و هاگوارتزم مدرسه ای برای پرورش جادوگراس و درباره ولد مورت هم باید بگم از اون شبی که پدر و مادرت رو کشت غیبش زد و تا به الان خودشو نشون نداده بعضیا میگن مرده بعضیا هم میگن زندس و الان قدرتی نداره که خودشو نشون بده ...
شما: که اینطور ممنون
دامبلدور: خواهش میکنم ریچل باید دو سال دیگه انیجا بمونی و بعد به هاگوارتز بیایی...
شما: ممنون که اومدی به دیدنم
دامبلدور : این رو ب عنوان یک وظیفه انجام دادم. در ضمن هیچ کس عادت نداره اسم ولد مورت رو ب زبون بیاره پس بهتره تو هم این کار رو نکنی . البته به عقیده من ترس از اسم شخص باعث ترس از خود شخص میشه ...
شما: منم با شما هم عقیده ام پس دلیلی نمیبینم اسمشو نگم
دامبلدور : بسیار خب ریچل من دیگه باید برم البته قبل از رفت باید ی چیزی بهت بدم بگیرش این کتاب تاریخ سحر و جادو بهتره قبل از اومدن به هاگواتز کمی مطالعه داشته باشی ... موفق باشی خدانگهدار
شما : خدانگهدار پروفسور دامبلدر
حالا 2 سال از اون موقع میگذره اما دیگه خبری از اون پیرمرد نشده
آنی : هی ریچل .. ری..چل ملاقاتی داری
شما:واقعاا؟! بگو بیاد تو
آنی: اقای هاگرید بفرمایید داخل
هاگرید : اوه سلام ریچل گریس از دیدنت خوشحالم
شما: سلام تو کی هستی ؟
هاگرید : عذر میخوام فراموش کردم خودمو معرفی کنم من روبیوس هاگریدم از طرف دامبلدور اومدم این نامه رو بخون متوجه میشی برای چی اومدم دیدنت
نامه ی عجیب و غریبی بود ، کلفت و سنگین ، انگار پاکت زرد اون از جنس پوست باشه . ادرس گیرنده رو با خط سبز رنگی نوشته بود و هیچ تمبری روی پاکت دیده نمیشد نامه مهر و موم شده بود . روی مهر ، نشان خاصی جلب می کرد . در وسط اون یک حرف بزرگ .. خودنمایی میکرد و دور اون تصویر یک شیر ، یک عقاب، یک گورکن و یک مار به چشم می خورد سریع بازش کردم
مدرسه فنون جادوگری هاگوارتز.
با مدیریت البوس دامبلدور
سرکار خانم ریچل اسنیپ ، بدین وسیله به اطلاع میرسانیم که جای شما در مدرسه فنون جادوگری هاگوارتز محفوظ است .فهرست کتب درسی و وسایل مورد نیاز پیوست این نامه است.شروع سال تحصیلی جدید اول سپتامبر می باشد . خواهشمند است تا 31 ژوییه جغدی برایمان بفرستید .منتظر جغد ارسالی شما هست
مدرسه فنون جادوگری هاگوارتز
*روپوش مدرسه – مخصوص دانش اموزان سال اول
1-سه دست ردای ساده مشکی
2-یک کلاه ساده نوک تیز مشکی مخصوص روز ها
3- یک جفت دستکش ایمنی از جنس پوست اژدها یا شبیه ان
4-یک شنل زمستانی به زنگ مشکی با نوار های نقره ای
توجه: روی تمام لباس ها نام و نام خانوادگی داشن اموز نوشته شو
همه دانش اموزان سال اول باید یک جلد از کتب زیر را تهیه کنند :
1- کتاب طلسم ها و ورد های مخصوص ( سال اول) اثر میراند گوشاک
2- تاریخچه سحر و جادو اثر باتیلدا باگشات
3-نظریه های جادویی اثر ادلبرت وفلینگ
4-اصول تغییر ماهیت ویژه مبتدی ها اثر امریک سویچ
5-هزارن گیاه و قارچ جادویی اثرفیلیدا اسپور
6-اصول معجون های سحر امیز اثر ارسیوس جیگر
7-موجودات سحر امیز و زیستگاه ان ها اثر نیوت اسکمندر
8-جادوی سیاه : راهنمای دفاع شخصی اثر کونتین تریمبل
*سایر وسایل مورد نیاز
- یک چوبدستی جادویی
- یک دیگ بزرگ ( از جنس الياژ قلع و سرب اندازه شماره 2)
- یک تلسکوپ
- یک ترازوی برنجی
- یک دسته محفظه کوچک بلورین یا کریستال برای مواد اولیه معجون ها
هر داشن اموز می تواند با خود یک جغد ، یک گربه یا وزغ داشته باشد
اخطار! دانش اموزان سال اول نمیتوانند جاروی پرنده داشته باشند
شما: همه ی این چیزا رو میتونیم از لندن بخریم ؟!!
هاگرید : اگه دقیقا بدونیم کجا باید بریم خب معلومه که میتونیم
بعدش نگاهی به ساعتش میکنه
هاگرید : یکم از برنامه عقب افتادیم پس زو باش دنبالم بیا
شما: اوه ... بله
درسته ریچل تو لندن زندگی کرده بود ولی تا حالا دنیای بیرون از یتیم خونه رو نیدده بود و جایی رو نمیشناخت بای همین خودش رو به هاگرید سپرده بود . هاگرید معمولا از مسیرهایی می رفت که غیر معمولی بودند. هاگرید از ایست بازرسی یا از صندلی ها و حرکت اهسته قطار ها شاکی بود و مدادم غر میزد
انها به خیابان شلوغ و پر رفت و امدی قدم گذاشتند هاگرید با اون هیکل درشتش به راحتی از دل جمعیت برای خود راه باز میکرد ولی ریچل با ان چثه کوچکش مجبور بود مدام بدود تا میان جمعت گم نشود
در این خیابان شلوغ فروشگاه های زیادی دیده میشد ، از کتاب فروشی تا نوار فروشی ، لباس فروشی و سینما و چیز های دیگر، ولی خبری از چیزایی که انها می خواستند نبود ریچل خودش هم نمفهمید و نمیدانست چرا انها به یک مهمانخانه قدیمی و عجیب رسیدند که هیچ کس نیم نگاهی هم به اون نمی انداخت به طوری که ریچل حس کرد انگار ب جز خودش و هاگرید کسی دیگه ای اون مهمونخونه رو نمی بینه .
وقتی وارد مهمانخانه شدن سکوت حکم فرما شد . وقتی همه چشمشون به هاگرید افتادبا لبخندی بر لب ، دوستانه برای او دست تکان دادند ، ب نظر میرسید همه انها هاگرید را میشناسند . صاحب مهمان خانه لیوانی برداشت و با لخبند به هاگرید گفت :«از همون نوشابه همشگی بریزم»
هاگرید : راستش نه من من در حین حال انجام ماموریت هستم
تام: ببینم این دختر نسبتی با کیتی هالیس داره اخه خیلی بهم شبهین
هاگرید : بله تام این دخترش ریچل گریسه
تام : واقعا ؟! مگر کیتی و توماس بچه داشتن من که باورم نمیشه
هاگرید: بله تام ولی الان وقت ندارم توضیح بدم
خوب بچه ها پایان پرات اول نظرتون رو تو کامنتا بگید ^-*