Alis·۲ سال پیشاسمان ابی درون تو(:وقتی بهت نگاه می کنم صدای تپش قلبم بالا میره تاپ تاپ تاپ تاپدرست نمی تونم تمرکز کنم وقتی چشم توچشم میشیم دیگه نمیتونم چشم ازت بردام چشمای…
حانیه·۲ سال پیشداستان یک داستان; قسمت دوم: آشناییاگر فکر میکنید یک کلمه دو بخشی نمیتواند کسی را تا سر حد مرگ بترساند وضعیت مرا تصور کنید. پس از یک روز کسل کننده باز ی ماینکرفت را باز کردید…
حانیه·۲ سال پیشداستان یک داستان; قسمت یک، یک روز عادیخب، آنروز را خوب یادم هست. درواقع احتمالا اگر شما هم در یکروز زندگیتان به کل عوض میشد، آن روز را به خاطر میسپردید.یکی از روز های کوتاه زمست…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون 49 (یئون سوک پدرت خودکشی کرده)سوک در یک مرگ تدریجی به سر می برد . هر روز روی تخت دراز می کشید و ساعت های زیادی را به سقف خیره می شد . بی انکه بداند چرا . در این مدت ووک…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون (قسمت 30) به من بگو اوپاوقتی به سمت کوک چرخید تا او هم نوشیدنی بردارد ، از انجایی که از نزدیک شدن یک دختر به خودش استرس گرفته بود درست هنگامی که کوک به طرز عجیبی ت…
elmariachiii_bts·۳ سال پیشبولگاری و خون (قسمت29)سوک تنها کسی ست که کوک را اذیت میکند.وقتی سوک به کمپانی رسید کوک روی یک صندلی نشسته ، تمام دکمه هایش باز بود و فیلم برداری تمام شده بود. کوک با دیدن سوک به سرعت دکمه هایش را بس…