ویرگول
ورودثبت نام
MSD
MSDانیمه می بینم. رمان فانتزی میخونم.مانگا میخونم. لایت ناول میخونم. فیل و سریال میبنم.داستان مینویسم. خلاصه هرکاری جز درس خوندن میکنم.
MSD
MSD
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

سرنوشت خونین: چپتر پانزدهم

از زمان شروع جنگ حتی یکبار حرفی از پایان آن از طرف امپراطور زده نشده بود. تمام پیشنهاداتی که زمینی

ها داده بودند را رد و قاصدان را اعدام کرده بود. همین چیزها بود که باعث شد زمینی ها به ما شیطان بگویند.

ماه ها رای زنی، مذاکره، تهدید و خواهش و التماس از طرف استاد باالخره جواب داد و دِراچیر باالخره حاضربه

مذاکره شد. همچین خبری را معموال با کلی تشریفات و هیاهو اعالم می کنند. ولی این بار ترجیح داده شد تا به

طور مخفیانه و توسط یک نفر پیغام به باالترین مقام نظامی ایاالت متحده برسد.

_ پیغام رو برای ژنرال اِسمیت می برم.

در مورد اینکه چرا من انتخاب شده بودم هم، حدس و گمان های زیادی می زدم. یکی از آن ها این بود که

دست پرورده استاد بودم و میتوانستم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم. دلیل دیگر هم باز به استاد لرچه مربوط

می شد. از آنجایی که من تحت حمایت یکی از قدرتمندترین جادوگران امپراطورب بودم، ائتالف هایی که مخالف

صلح بودند نمیتوانستند به این سادگی ها دست رویم بلند کنند. البته ما برای اطمینان قضیه را مخفیانه نگه

داشتیم تا مزاحم مذاکرات نشوند.

همینکه کار خرد کردن چیز سفید را تمام کردم و خواستم بخورمش؛ صدایی مانعم شد.

_ وایستا!

از گوشه چشم نگاهی به دختر انداختم. نمیشد از روی چهرهاش احساساتش را بخوانم. مخلوطی از احساسات

مختلف روی صورتش نمایان شدند. گفت :» اون قرص رو نخور! بیا اینو بخور. این یکی بهتر عمل می کنه.«

پودر سفید را زمین ریختم و دومی را گرفتم. و در حین اینکه قورتش می دادم، تمام تالشم را کردم تا دستهایم

نلرزند.

_ پس اونقدرا هم احمق نیستی که به یه پیام آور صلح سم بخورونی!

چهره اش درهم رفت.

_ پس فهمیدی! چرا زودتر چیزی نگفتی؟ چرا اگه فهمیدی اولی سم بود، دومی رو خوردی؟

شانه باال انداختم و گفتم: »منو واقعا خر فرض کردی؟ شاید کم خونی داشته باشم و حواسم تیز نباشه ولی انصافاً با این کاری که تو کردی هرکسی می فهمید! درمورد اینکه چرا چیزی بگم اصل اعتماد! تو مذاکره به همدیگه اعتماد می کنیم که هیچکدوم از طرف دیگری آسیب نمی بینیم. تو که

نمیخواستی منو مسموم کنی؟ مگه نه؟«

چشم هایم را تنگ کردم تا منظورم را بهتر متوجه شود.

_ نه. البته که نه! همچین عمل شنیئی به ذهنم هم نمی رسه!

_ خوبه.منم نمی خوام دوستی کوتاهمون اینجا تموم شه. راستش نفهمیدم شنیع یعنی چی.

لبخندی زد و حالت صورتش نرم شد

_ یعنی زشت. ناپسند. نا متناسب. بستگی به جمله می تونه همه این معنی ها رو بده.

حدسش را می زدم. سری تکان دادم و از جایم بلند شدم. چشم های دخنر از حدقه درآمده بودند. حتما فکر

می کرد حاال حاال ها بلند نمیشوم. اما مجال ندادم سوال کند. به رسم زمینی ها دست راستم را جلو بردم و خوئم

را معرفی کردم.

_ نظرت چیه از اول شروع کنیم؟ من سالِرتم. پیغام آور امپراطور آفتاب و شما؟

برای لحظه ای تعلل کرد. فقط یک لحظه و بعد با هم دست دادیم.

_ من سارام. سارا اسمیت. ستوان اول ارتش ایاالت متحده. از مالقات باهات خوشحالم.

_ اِسمیت؟ احیاناً ارتباطی با مایکل اسمیت نداری؟

تا جایی که یادم می آمد اسم دوم در انگلیسی برای خانواده بود. یعنی اعضا یک خانواده اسم دوم مشترکی

دارند. دستش را در هوا تکان داد تا نظریه ام را رد کند.

_ نه بابا! منو چه به اون یارو! این روزا اگه سنگ تو خیابون بندازی می خوره به یه اسمیت. کال اسمیت ها تو این

کشور زیادن.

لبخند زدم. امروز چیزهای جدید زیادی یادگرفته بودم. سارا پیشنهاد داد که وزنم را روی او بیاندازم تا راحت

تر راه بروم. من خودم مشکلی نداشتم ولی رد کردنش بیادبانه بود. پس قبول کردم. کمی درباره مذاکرات و

جزئیات آن باهم صحبت کردیم. همین مکالمه، شروع و پایان دوستی نه چندان خوش آیندم با سارا اسمیت بود.

به محض اینکه پایمان را از تانک بیرون گذاشتیم، سرگیجه ام شدیتر شد و بیهوش شدم.

نگفتم و چرا دومی رو خوردم هم بذار

فانتزی
۵
۰
MSD
MSD
انیمه می بینم. رمان فانتزی میخونم.مانگا میخونم. لایت ناول میخونم. فیل و سریال میبنم.داستان مینویسم. خلاصه هرکاری جز درس خوندن میکنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید