ویرگول
ورودثبت نام
m_77812262
m_77812262
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

روراست

آریتمی میزند... ارست می کند جسمان... دارند ماساژ می دهند... شاید دلشان به جوانیمان بسوزد با جان و دل احیا کنند ما را... شاید بگویند زیاد زجر کشیده بگذارید برود... مانده ایم آن گوشه باز هم تنها همچو قبل که تنها بوده ایم... داریم نگاهش می کنیم جسمان را... دلمان میسوزد به حال جسمان... تک غریب افتاده است آنجا... یکی دارد تلاش می کند هرطور شده رگ بگیرد از ما، درداخل دهانمان لوله میگذارند اینتوبه می کنند...نوبتی ماساژ می دهند ما را... اپی نفرین پشت سرهم میشکند... یکی دارد تلاش میکند با شماره های گوشیمان تماس بگیرد اولی ریجکت می کند ما را... دومی پیام میگذارد بعدا زنگ میزند... سومی خاموش هست... آن گوشه گوشه غریب بیصداتر از همیشه ایستاده ایم و آنها حتی گوشی را برنداشته اند که بدحالی ما را خبر دهند... حالا چهارپایه میگذارند و آدمی دلسوز از جان و دل به قفسه سینه ما فشار می آورد... سوز سرد سرد و سیاهی سمت ما می آید... وای نکند آدم بدی باشم مرا به جای بد ببرند... سرتیم ساعت را نگاه می کند ببیند چقدر احیا کرده اند... چشمان ترسیده ی روحمان نگاه ملتمسانه ای دارد... کم کم دارند آماده میشوند خط صاف بگیرند... تلفن های گوشی مان یکی یکی خط میخورند... به م میرسند مامان نقل نبات سیو کرده ام... آخ مامان... تنها کسی که میان آنهمه تماس همان لحظه گوشی را بر میدارد... با صدای نگران میگوید حالت خوب هست... اما کسی اینبار جرءت حرف زدن ندارد... آخر او مادرست تنها کسی که برایت میماند...

جان دلایست قلبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید