m_77812262·۱۰ ماه پیشچشمانت به قربان دلت شود...گریه هایت که سرازیر شدند...خودت را در آیینه میبینی...تنها کسی که حق دارد روح آزرده خاطرت را ببیند...برای خودت یادآور بگذار...بجای همه آنانی…
m_77812262·۱۰ ماه پیشژژنوستومی بی لذت چشاییاز راهرو عبور میکنم چهره اش نمایان میشود... اخم سنگینی بمن می کند... نگاهش غمگین است... بسمتش میروم... چشمانش روی من ثابت می ماند.دستانش رو…
m_77812262·۱۰ ماه پیشهرجا که حالت خوب باشد...قبل تر ها معتقد بودم آدم فقط در خانه پدری راحت هست...اگر خانه ای باشد همان یکی خانه هست... مابقی همچو مهمان سرایی بیش نباشد...سرانجام کلید…
m_77812262·۱۰ ماه پیشیکی دو کیلومتر زندگیبا حال غریبی می رسی اینجا نازنین... باد با شدت میوزد... آهنگ به قسمت زیبایش رسیده است... سرعتت را کم می کنی... میدانی یکی دو کیلومتر دیگر ت…
m_77812262·۱ سال پیشرفیق روزهای سخت...ماشینم روزهاست تکان چندانی نخورده است...نگرانم باتری اش تمام شود... روشنش می کنم میبرم بیرون میچرخانمش... تا حوصله اش سر نرود و حرصش را سر…
m_77812262·۱ سال پیشروراستآریتمی میزند... ارست می کند جسمان... دارند ماساژ می دهند... شاید دلشان به جوانیمان بسوزد با جان و دل احیا کنند ما را... شاید بگویند زیاد زج…