ویرگول
ورودثبت نام
m_77812262
m_77812262
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

هرجا که حالت خوب باشد...

قبل تر ها معتقد بودم آدم فقط در خانه پدری راحت هست...اگر خانه ای باشد همان یکی خانه هست... مابقی همچو مهمان سرایی بیش نباشد...سرانجام کلید رو میابم ریموت را میزنم و بیخیال کلاس از همان در پارکینگ وارد میشوم... حس و بوی آشنایی دارد با آنکه پدر با من کیلومترها فاصله دارد اما انگاری این خانه هم کم کم همان حس را پیدا کرده باشد... شاید خاصیت سن باشد شاید نباشد... انگار دل از یک جایی به بعد دنبال آشنا میگردد...مکان آشنا... آدم آشنا...از جای جدیدی قهوه را اینبار،ترک میگیرم... میروم رمان ها را زیر رو می کنم...نیچه گریه کرد را بر میدارم... من که رمان خون نبودم... نیچه را برای چه میخواهم...

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید