ویرگول
ورودثبت نام
محسن
محسن
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

سریال دارک؛ ۱۰۰ کیلومتر جاده خاکی.



سریال دارک با تمام پیچیدگی‌ها و اتفاقات و معادلات چند مجهولی، جهان داستانی را خلق کرد که در اواخر فصل ۳ قبول کنیم؛ تسلیم! هیچ راه‌حلی برای برون رفت از این مشکل وجود ندارد!
در قسمتی از داستان کلودیای میان سال برای نجات پدرش از مرگ، سراغ او را می‌گیرد. او میداند که در تاریخ ۲۶ ماه جاری او به شکل ناشناسی خواهد مرد! پس تصمیم می‌گیرد چهارچشمی حواسش به پدر باشد. ولی قضا آن است که پدر به دست دختر کشته شود. مهم‌تر از آن، کلودیای پیر قبلا به دیدار او آمده؛ اصلا او باعث شده که کلودیای میان‌سال از این وقایع خبردار شود. پیرزن میداند که قرار است نسخه جوان‌ترش قاتل پدرش باشد. ولی دم نمی‌زند. چرا؟ چون نباید در وقایع اختلالی ایجاد کرد. و این واقعه تیرخلاصی است برای اینکه صد در صد مایوس شویم؛ نمی‌شود از این دور باطل خلاص شد و انگار دستی جبرا مهره‌های بازی را جابجا می‌کند و قدرت اختیار و تغییر را از انسان می‌گیرند.

حال در قسمت‌های آخر فصل ۳ یک دوره کامل وقایع و علت‌ها و معلول‌ها را مرور کردیم و می‌دانیم ریشه هر کدام از شخصیت‌ها چه منشائی دارند. باید ادعا کنیم داستان دارک تا قسمت ۹ فصل اصلا پیش نرفته است! تا آن قسمت صرفا شاهد چه‌برچه ماجرا هستیم؛ در قسمت دهم هنگامی که آدام، مارتای جوان را می‌کشد و هیچ چیز از بین نمی‌رود. مخاطب می‌گوید آهان! پس دور باطل این است. چرا که یک دور به شکل کامل فرآیند تبدیل جوناس به آدام را در فیلم مرور کرده‌ایم. ضمن اینکه داستان آنقدر پیچیده شده است که ببینده سریال نمی‌تواند به تئوری‌های من‌درآوردی که در انتهای فصل دوم شاهد آن هستیم ایرادی بگیرد و می‌پذیرد که باشد! حق با فیلمساز، برویم در ادامه ببینیم چه می‌شود؛ مشخصا در این مورد اشاره به قسمتی دارم که جوناس هم کشته نمی‌شود و هم کشته می‌شود. و در آن واحد دو سرنوشت دارد. فیلمساز با کلاس درس گربه شرودینگر که مبحث علمی عمیقی است قصد دارد این تئوری را توضیح دهد. که قطعا ناموفق است.

پس تا قسمت دهم فصل ۳ عملا هیچ گره‌گشایی از داستان نشده است و فقط سرگذشت جبری و یک دور ابدی را مرور کرده‌ایم. حال به‌ناگه معجزه می‌شود؛ کلودیای پیر از راه می‌رسد با هیبت پیامبر گونه پرده از ماجرا برمی‌دارد...

چه شد؟ این داستان میلیون‌ها بار تکرار شده بود؟ حالا چه چیزی باعث شد که کلودیا بتواند تفاوتی ایجاد کند؟ نویسنده آنقدر درگیر پیچیدگی‌های داستان شده که به کلی از یاد برده است باید گره داستانش را بگشاید؛ در همان گیردار، داستان را حلق‌آویز کرده است! چگونه قرار است از این جهان جبری فرار کرد؟ کلودیا مرتبه ۱۰۰۱ام دقیقا چگونه از دست خدا و آدام و پسران سه گانه مارتا فرار می‌کند؟ ضمن اینکه با حل معما نیز هیچ کشمکشی بوجود نمی‌آید؛ مارتا و جوناس عین دوخبره کارکشته در زمان سفر میکنند و پرابلم سالود!

دارک سریال پر مدعایی است؛ سفر در زمان هم ایده نو و بکری نبوده که بگوییم موقعیت جدیدی خلق شده است؛ پس دارک در سناریو و علی‌الخصوص داستان دچار آسیب‌های جدی است. داستان تا آخرین قسمت در جاده‌ای خاکی به طول ۱۰۰ کیلومتر همراهمان کرد و در نیم‌ساعت پایانی، یعنی ۱۰ متری مقصد، آن را آسفالت کرد!

برای من سوالاتی ایجاد شد که بی‌جواب ماند...

۱. ایده گربه شرودینگر و ایجاد واقعیت‌های همزمان موازی.
۲. جوناس به دست خودش پدرش را در بچگی می‌دزدد؛ با این که تمام ماجراهای مهم داستان را تا آخرین قسمت فصل ۹ گره‌گشایی کردیم؛ این ماجرا اصلا مرور نشد.
۳. هلگه پسر یک آدم پولدار بود، چطور جایگاه نگهبان تاسیسات را دارد؟
۴.نوح قصد اختراع ماشین زمان را دارد؛ در حالی که وقتی به آن سن رسیده است، خودش ماشین زمان دارد.
۵. در قسمتی شخصیتی را می‌بینیم که مرامنامه سیک‌موندوس را روی پشت خود تتو کرده است؛ او کیست و چرا غیبش می‌زند؟


تگ‌ها: سریال خارجی، فیلم، سریال دارک، باران بودار !










سریال دارکفیلم و سریالداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید