دانلود رمان عاشقانه آشوب اثر رویا رستمی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
نام رمان : آشوب نویسنده : رویا رستمی ژانر : عاشقانه , کل کلی تعداد : ۴۸۵
خلاصه رمان آشوب نودهشتیا:
ماجرای دختری که به تازگی پدرش را از دست داده ، بهر همین داستان مجبور میشه همراه با زن پدرش از زادبومش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این زن پدر برادری داره بس مغرور و جذاب ! هنگامی تو خونه ای باشی که انگ دهاتی بودن بهت بچسبونن ، تو خونه ای که بگن بی سواد ، درد داره ، زیادم درد داره ، اما از یه جایی به بعد کم میاری و …
دانلود رمان آشوب نودهشتیا
تلگرام نودهشتیا:
کانال تلگرام نودهشتیا
بخشی از رمان آشوب نودهشتیا:
-ما آدم های زنده کش مرده پرست هستیم ،زنده تا زنده هست قدرشو نمیدونیم ،وقتی که مرد دلمون براش تنگ میشه؛برای خوبی هاش!… برای محبت هاش!…. برای دوست داشت های بی منت !…
**************
رمان آشوب از نودهشتیا
روی تختش نشسته است وبرای بار چندم خبر جدید را می خواند:
-نوه دختری امیر جهان دیده،کارگردان مشهور!..
عکسی را که امروز پست اینستاگرامش کرده بود را می بیند.
خنده اش میگیرد !…
چقدر مردم بیکار وبی دغدغه بودن که هرچیزی را سریع انتشار می دادند!…
چند تقه به در اتاقش می زخورد ،بفرماییدی می گوید.
حدسش را نمیزد که پدرش پشت در باشد،تعجب میکند پدرش در این ساعت خانه باشد!…
دانلود رمان آشوب از نودهشتیا
پدرش به بالکن اتاقش میرود ،اوهم بلند میشود و به بالکن میرود ،روی صندلی مینشینند پدرش یک ماگ قهوه را به دستش می دهد، پدر ودختر هر دو عاشق قهوه بودند!..
قهوه را عمیق بوه میکشد ،آرامشی کل وجودش را در بر میگیرد.
+میدونی چرا ذ اِسمت رو آشوب گذاشتم؟! یا تعجب به سمت پدرش برمیگردد ،انتظار چنین سوالی را ندارد.
سریع میگوید:
-نه!…متاسفانه اینقدر درگیر کار بودین که وقتی برای پرسیدن سوال نداشتم!…
رمان آشوب نودهشتیا
کنایه میزند ،پدرش می فهمد آهی میکشد وسری تکان می دهد.
-ساعت چهار صبح بود!خبر دادن بچتون به دنیا اومده ،آشور رو صحیح سالم دادن بغلم ،منتظر بودم یه دختر بچه رو بیارن بدن بغلم با خوشی رو کردم روبه دکتر وگفتم: دخترم پیش مادرشه؟!…
دکتر گفت :متاسفانه قلب دختر ضعیف میزنه ،احنمال زنده بودن کمه. همونجاه آور شدم !
آشور رو دادم دست خان دادش ،پرستار اومد وگفت فرزند دختر فوت شده ،دیگر هیچی نمیشنیدم ؛فقط گریه میکردم وتوی سر خودم میزدم .
داخل حال هوایی خودم بودم،نمیدونم چند دقیقه چند ساعت گذشته بود که صدای جیغ نوزادی کل بیمارستان رو فرا گرفت،اونقدر صدا بلند بود که همه پرستار ودکترا جمع شدن.
زن خان داداش با گریه اومد گفت:
-داداش امیر،کتایون جون مژده گونی بدید !معجزه شده بچه ضربان قلبش برگشته وسالمه !بلند شدم رفتم بیرون اون شب بارون خیلی شدیدی میبارید ،نشستم روی زمین وبلند گفتم:
-نوکرتم خدایا !این بنده حقیرت رو ببخش !ببخش که نفرین کردم،کفر گفتم ،وبلند بلند گریه کردم ،
اینارو میگم بدونی میدونم داغ فرزند چقدر سخته! همین که وارد شدم دکتر به سمتم اومد وگفت:
-آشوبتون حلش از فرزند اول هم بهتره ،ولی اِسم دخترتون رو بزارید آشوب نیم وجب کل بیمارستان رو گذاشت روی سرش!