انجمن نودهشتیا
انجمن نودهشتیا
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

دانلود رمان همکارم میشی | نودهشتیا | دانلود رمان

رمان همکارم میشی؟
رمان همکارم میشی؟


دانلود رمان همکارم میشی نودهشتیا

نام رمان :همکارم میشی؟

تعداد :۸۳۱ژانر :طنز

خلاصه رمان همکارم میشی نودهشتیا:

ساتی به همراه آباجی ۵ ساله اش تو محله فقیر نشین کرج زندگی می کنه و پدر و مادرش فوت کردند ، اون برای

نویسنده :ستاره چشمک زن کسب روزی دست به دزدی می زنه ، هیچ شغلی براش نیست ، اگر هم بود پر از گرفتاری بود و دارایی می خواد ، از هراس اینکه نکنه یه وقت گیر بیفته و خواهرش تنها شه دستبردهای بزرگ و پر از خطر رو کنار می ذاره و میفته به دله دزدی ، دکتر هاویار مهدوی بنا به انگیزه ای پا به این محل می ذاره و تلاش می کنه که به ساتی نزدیک بشه و شاید یجورایی کمکش کنه ، حس صمیمیتی که ساتی ناخودآگاه در برابر …

دانلود رمان همکارم میشی نودهشتیا

تلگرام نودهشتیا:

کانال تلگرام نودهشتیا

بخشی از رمان همکارم میشی نودهشتیا:

فصل اول

دانلود رمان همکارم میشی نودهشتیا

ـ آخــــخ سخندون اگه جلو چشام بودي جيگرت و در مياوردم بچه. اين سطل جلوي پله ها چي کار مي کنه؟!آآآآي نمي تونم حتي پام و بيارم پايين. اينجوري لنگ در هوا موندم هر کي ببينه به عقل نداشته ام شک مي کنه. آآآيــي.

به خودم اومدم. خجالت بکش ساتـــي. چرا مثل زناي سوسول آه و ناله راه انداختي؟!

ـ بابا نه صفحه کلاجي برامون مونده نه ديسکي… خجالت باس بياد مارو بِکِشه…

به هر زوري بود بلند شدم و دست به کمر در حالي که از ضعف لگنم مي ناليدم رفتم سرِ حوض. عجب روزيه از صبح با اين اتفاقات و بد شانسي ها تر زده شده تو زندگيم. دو مشت آب پاشيدم رو صورتم تا جيگرم حال بياد. اي تف به ذاتِ پدرِ بد ذاتت روزگار از بوق سگ دارم جون ميدم ملت گرگ شدن، چارچنگولي چِسبيدن به کيفاشون.

ـ تقصير توام هست آخه يه جو عقل تو اون کل? شلغم شکلت نيست. کدوم آدمِ پولداري سُوارِ اتوبوس ميشه؟

رمان همکارم میشی نودهشتیا

ـ د نه د. خبر نداري از دنيا عقبي موندي تو عهدِ فيفِ علي شاه. الان همه پولدارا با اتوبوس رفت و آمد مي کنن که کسي بهشون شک نکنه.

بله! منتها از خر شانسيِ من نه ديگه تيغ زدن به زيرِ کيف کارسازِ نه همصحبتي… چون همه بچشون و مي ذارن زيمين وکيفشون و مي چِسبن.

ـ د تو خيابون که نمي تونن بچه رو بزارن زيمين کيف و بچِسبن. تو خيابون کيف زدن راحت ترِ اينجوري منِ بدبختم يه نفس راحت مي کشم. اول صبحي ميري تو اتوبوس بوي دهنا بدجوري تو روحمِ.

با ديدنِ شلوار کثيفش تو حوض دست از کل کل با اين وجدانِ بيکار کشيدم . رديف دندونام و از حرص به هم ساييدم و با صدايي که رو سرم بود گفتم:

ـ سـخـنــدوووونـــ ! باز که شلوارِ کثيفت و انداختي تو حوض. دِ آخه قلمبه من با اين آب صورتم و شستم.

همينجور داشتم غر مي زدم و فکر مي کردم که کجايِ کارِ ما با اين بچه اشتب بوده که از پسِ همه به جز همين يه دونه برنمياييم که يه شيکم از در خونه زد بيرون و بعد هم خودش ظاهر شد. در حالي که دور دهنش و دستاش لواشکي بود گفت:

ـ خواستم بوشولمشا خودش افتاد. من دستم نليسيد بيگيلمش. خوب حالا مي شه بيگي به من سه؟ نليسيد ديگه !

چشمام جمع کردم و با ريز بيني نگاش کردم. مثلِ خودِ مارمولکم رد گم مي کنه.

رمان همکارم میشی نودهشتیا

ـ اي توله… اي توله… من اگه تو رو نشناسم ساتي نيستم که. به جدِ سادات قسم سخندون يه بار ديگه، فقط يکبارِ ديگه شلوارِ گشادت و وسطِ حوض ببينم از شيکم آويزونت مي کنم.

نيگاهي به شيکمش انداخت و دستي بهش کشيد دوباره سرش و آورد بالا و چشماش و ريز کرد و خمصانه نيگاهم کرد. شايد اگه موقعيتش بود و توانش و داشت الان من و مي ترکوند. حتما پيشِ خودش فکر مي کرد من چه جلادي باشم.

ـ من: باز که شيکمت زده بيرون اون بلوزت و بکش پايين دختر. جمع کن اون نافتُ …

ـ د يالا اونجوري به من نيگاه نکن. برو تو دستات و بشور انقدر اين کوفتيارو نخور بهداشتي نيست. مي خوري اسهال مي گيري ميفتي سرِ من ِ پدر مرده.

همينجور خيره خيره به من نيگاه مي کرد و به نظر مي رسيد که جوابِ تمومِ حرفام و تو دلش ميده و روحم و به رگبارِ فحش بسته! کلافه تو جام نيم خيز شدم و گفتم:

ـ د مگه با تو نيستم؟ برو نقاشيت و رو ديوار تموم کن…

ترس از کتک خوردنِ احتمالي باعث شد تکوني به خودش بده. اما وقتي ديد قصد بلند شدن و تا اونجا رفتن و ندارم پشت چشمي نازک کرد و ازم رو گرفت و خيلي آروم قصد رفتن به داخلِ خونه و کرد. نيگاش کن چه پاريس لندي هم ميره…

رمان همکارم میشی از نودهشتیا

دستم و گذاشتم رو شيرِ آب و متفکر به حلقه هايي که رو آبِ حوض بود خيره شدم. پولِ گاز و هنو نريختم. تو خونه هِچي نداريم. پولِ غذاهايي که سخندون از ستار کبابي گرفته، پولِ پفکا و چيپسايي که از ممد بقال گرفته و هنو ندادم.

پولِ اين آردِ نخودچيايي که از علي حوصله گرفته هم حساب نشده! اين شانسيايِ جديد و بازيِ جديديم که تو محل اين بچه ها راه انداختن روش. لباسم که نداره و هم? داشته هاش با وجودِ شيکمِ مثل کر? زيمينش براش کوچيک شده. با اين افکار حرصي شدم و با داد گفتم:

ـ اي بترکي سخندون که همه جا براي شيکمت بدهکارم.

نچ اينجوري نمي شد بايد يه فکري مي کردم. بايد تا عصر پول جور کنم. ديگه يکي دو تومن، پنج تومني که اين پولدارا مدلي مي زارن تو کيفشون جوابم و نميده. دخل و خرجم با درآمدم يکي نيست! اي تف تو ذاتِ هر کي که عابر بانک و از تو يه جايِ مبارکش در آورد و گفت يافتم…

دانلود رمان بت پرست نودهشتیا

دانلود رمان سقف کاغذی نودهشتیا

دانلود رمان همکارم میشی نودهشتیا

دانلود رمانرمان جدیدرماننودهشتیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید