ویرگول
ورودثبت نام
مریم مهاجر
مریم مهاجرمشتاق و مشوش
مریم مهاجر
مریم مهاجر
خواندن ۱ دقیقه·۷ روز پیش

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است

جان من! ابدا گمان نبر هوا کم است چون نوشتن از تو حد اعلای عشق است و نیاز به مراتب بلند آسمانی دارد. یا چون عشق باریده و هوا تنگ و غبار آلود است.
نه، نمی‌توانم بنویسم چون خشم و استیصال مرا به مو رسانده. هنوز پاره نشده اما این مو.
حالا بعد از مدتی که فکر می‌کردم همه چیز درست شده و باید فقط کمی وقت دهیم تا زخم ها رفو شوند. زخم ها نه تنها جری تر از قبل باز شدند که نمک هم طلب کردند تا خشم به حد اعلا برسد.
جان من، با تو کار هایی می‌کنم که پیش از این حتی فکرش هم به مخیله‌ام نمی‌رسید. با تو سفر می‌روم، غذا درست می‌کنم، در عابر پیاده چنان ضجه می‌زنم که رمق از پاهایم می‌رود و می‌خورم زمین، انواع نان را یاد می‌گیرم بپزم تا تو حس کنی شاید خدا برایت کسی را گلچین کرده، چنان جیغ می‌زنم و به پاهایم می‌کوبم و عینکم را پرتاب می‌کنم که باید فورا خودم را به اولین بیمارستان روانی معرفی کنم، گل می‌گیرم برای خانه‌مان که وقتی مهمان آمد خانه تازه و سرحال باشد، موهایم را نصف شب از دست تو کوتاه می‌کنم چون بلندشان را دوست داشتی، می‌شد خودم را هم می‌کشتم؛ من را هم دوست داری.
آخ! آتش به جانم می‌زنی وقتی میان داد و بیداد موهایم را نشانت دادم که ببین، این ها به خاطر توست میخ در چشمانم نگاه کردی که، کار خودت بود. من نکردم که.
چقدر از تو بیذار و به تو وابسته‌ام.
چاره ما مرگ است.

نوشتنخشمدوست
۲
۰
مریم مهاجر
مریم مهاجر
مشتاق و مشوش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید