The lonliest shadow
The lonliest shadow
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

از دفترچه خاطرات یک خون‌اشام³ The last part

حسی را که با او تجربه کردم...

زمانی که وقتی با او میگذشت غیر قابل توصیف بود... پس از آن شب از قبلیه جدا شدم...

به جایی دور رفتم و در آنجا زندگی ام را دوباره آغاز کردم...

اما با محدودیت ها و ترس های بیشتر... داستان تلخی پشت این عشق بود...

هر چقدر زمان بگذر منتظر میمانم تا دیدار دوباره...

تا در آغوش کوچک و پر مهر تو جای بگیرم...

عشق زیبای من¡...

میدانم قدرت جبران عشقت را نداشتم...

تنها راه جبران را با دیدن دوباره‌ات می یابم...

اما میدانم که نمیشود...

پس با تمام وجود به یادت هستم و خواهم بود!...






-آری،‌ستاره‌بخت‌ما‌چراغ‌هواپیمایی‌بیش‌نبود¡...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید