عصر ما را عصر فنّاوری اطّلاعات نام نهاده اند و جهان به یک دهکده تبدیل شده است که در یک آن خبری از آن سوی جهان به این سوی جهان می رسد . با این سرعت اعجاب آورکه علم و فنّاوری می پیماید آیا ما اجازه داریم به گذشته برگردیم و از فرهنگ آباو اجدادی خود سخن به میان آوریم ؟ آیا ما نباید از گذشتگان خود گله مند باشیم که آداب و رسوم مردم ما را به کلک تحریر نکشیده اند تا اینک ما به دنبال منبع و ماخذ نگردیم ؟درست است که روزگار کنونی شالوده ی فرهنگ ملّی و اصیل مارا به هم ریخته است نه دیگر از آن داستان های حماسی و غنایی خبری هست و نه از آن بازی های هیجان انگیز. همه تنها شده ایم و هرکدام به راه خود می رویم .اگر احیاناً همدیگر را ببینیم در مجلس ختم است و بس ، امّا من به عنوان فردی که به فرهنگ مردمم علاقه مندم سعی می کنم این ها را مکتوب سازم و مشخّص است که اطّلاعات من در این خصوص بسیار ناقص است با توجّه به این که منبعی در دسترس نیست و مجال و فرصت نیز برای تحقیق میدانی نمانده است . باری تلاش های مرحوم دکتر علی کمالی و در حال حاضر دکتر خسرو امیرحسینی در این را ه قابل ستایش است و می دانم که دکتر امیرحسینی در کتاب ارجمند ساوه در گذر تاریخ اطّلاعات مفیدی را آورده اند اما بنده هنوز این کتاب را تهیّه و مطالعه ننموده ام ، مع الاسف به شنیده ها و خوانده ها و یافته های خود در این مقال بسنده خواهم کرد و به خاطر نواقص پوزش می خواهم و امید راهنمایی از بزرگان دارم .
نظری در خصوص جغرافیای تاریخی خرقان :
نکته ی شایان توجه در خصوص خرقان این است که با توجّه به نوشته ها و تاریخ پر فراز و نشیب ایران خرقان در زمان ساسانیان در اوج جلال و شکوه و عظمت بوده است ودر زمان های موخر اگر به سه قسمت مجزا ( بخشی در همدان بخشی در قزوین و بخشی در ساوه ) تقسیم نمی شد می توانست استانی بزرگ به نام خرقان باشد که نیست و اگر ایران ایالتی اداره می شد خرقان می توانست یکی از ایالت های بزرگ ایران باشد .
فرهنگ و اداب و رسوم مردم خرقان :
مردم خرقان مردمی کشاورز ودامدار بوده اند . در گذشته با گاووخیش زمین شخم می کرده اند وگندم و جومی کاشته اند .گلّه ی گاوو گوسفند داشته اند .مردمی رنج دیده و محنت کشیده که روی خوشی از زندگی ندیده بودند امّا تا همین سی چهل سال قبل با تمام رنج هایشان ، شادی هایشان افزون تر از غم هایشان بود . فرزندان در کنار پدر ، عصای دست او مرهم زخم او و نهال به بار نشسته ی باغ اوبودند . باهم به صحرا می رفتند زمین هموار می کردند وجین می کردند درومی کردند و با هم سرود وترانه می خواندند .
بهار فصل باران و اب و فصل باغ و فصل بزغاله و برّه های نازنینی بود که صبح ها وعصرها کوچه های ده را با صدایشان پر می کردند و دختران و پسران را می دیدی که به دنبالشان افتاده اند تا به خانه راهنماییشان کنند و به اصطلاح غریب نروند . رودخانه ها در بهار به شور و شعور می رسیدند غوغا می کردند ، سیل به راه می انداختند و صدای دلنشین آب موسیقی دلنوازی بود که بهار را معنا می کرد .( به قول خیلی ها از زمانی که پل ها ساخته شدند رودها قهر شان گرفت و خشکیدند . پل ها نه تنها ارتباطمان را برقرار نکردند که قطع کردند.)خوشا زمانی که اگر یک ماشین به ده می آمد بچّه ها به دنبالش می افتادندکه گویی خردجّال ظهور کرده است و حیف که همین ماشین و موتوری که آن همه علاقه به آن نشان می دادیم در همان ده ما جان چندین نفر را گرفت.
بهار شروع کار بود و تابستان اوج کار . در ابتدای بهار روزی را جار می زدندبرای پاک کردن نهرهای آب .وهرکه ملک و زمین داشت در ان روز باید می آمد و در پاک کردن نهر کمک می نمود .مسن ترین فرد سهم هرگروه از افراد را مشخّص می کرد که از کجا تا کجا را پاک کنند در این میان بازار خنده و گپ و گفت و شوخی پر رونق بود . چایی آماده می شد هرکس زورش را به چشم آن دیگری می کشید وگاه اتّفاق می افتاد که در آن بین باهم کشتی هم بگیرند و عده ای این و عده ای آن دیگری را تشویق کنند .
در بهار سیب زمینی ولوبیا کاشته می شد . زمینی که قبلاً شخم خورده بود با بیل باز می شد و سیب زمینی داخل شیار قرار می گرفت ، برای لوبیا هم وسیله چوبی نوک تیزی بود که به زمین فرو می بردند ودانه ی لوبیا را داخل سوراخ ایجاد شده می نهادند و رویش را می پوشاندند .
باغ ها هم در بها ر بیل می خوردند قبل از این که درخت های مو برگ باز کنند ، آن ها را هرس می کردند و باغ آماده می شد برای بیل زدن . البتّه زمین باغ به اصطلاح باید گاوبود یعنی آب خورده بود و آماده شده بود . (بعضی وقت ها من به این فکر می کنم که اگر این پیران کار کشته که تمام مهارت وفن باغداری را همچون هرس کردن و بیل زدن را خیلی خوب می دانند از میان ما بروند چه کسی بلد است بکارد هرس کند و ابیاری نماید ؟ بیل زدن باغ هم کار سهل و ساده ای نبود مثلاً اصطلاحی دارد به نام قوشا بیل زدن یعنی دونفری بیل زدن که کار سریع تر پیش برود واین دونفر حریف هم، بودند یکی آن دیگری را می کشد و می برد و آن دیگری باید بتواند با او پیش برود .بیل دار یا بل دار کسی است که کارش بیل زدن باغ است وچند مدّتی به این کار مشغول می شود .در گذشته بیل های مخصوصی بود که اوجلی بل نام داشت واین بیل ها را چنان به زمین فرو می بردند که تا اسپره اش فرو می رفت و چنان بود که باغ نفس می کشید و انگور باغ علاج نداشت .دربیل زدن باغ هم حکایت شعرخوانی وآواز برقرار بود . صدای های و هوی بیل زن ها باغ را فرا می گرفت با هر پایی که بر بیل فرو می آمد سینه ی بیل دار هم یک صدای هومی از خودش ساطع می نمود . یکی هم می شد مسئول تدارکات ، چایی درست می کردو در بین بیل زن ها نخود و کشمش و نبات پخش می نمود و کار پیش می رفت .
کار جانفرسای تابستان ، دروبود . گندم جو ونخود که باید بوته بوته از رمین کنده می شد . گندم و جوبا داس چیده می شد .عدّه ای می چیدند و قوجاق می کردند (هرچند دسته یک قوجاق بود )و عدّ ه ای هم خرک چی بودند و کار بردن گندم را با الاغ انجام می دادند . در کشت ها ی آبی فاصله ی خرمن گاه نزدیک بود امّا در کشت های دیم فاصله طولانی و خسته کننده بود .
در گرمای تابستان در زمین ها ی دیم سایه بان (کلگه لیق) می زدند و مشغول درو می شدند . دیم را باید دسته دسته می چیدند و به آن دالاووردا می گفتند .دسته دسته جمع می شد تا خرک ها آماده می شد ویک دفعه چها ر پنج تا چهارپا با خرکشان به سوی ده راه می افتادند . خرمن گاه ها که از قبل آماده شده بود یعنی آب نهر را به زمین خرمن گاه باز می کردند و وقتی همه جا گل می شد با گاو وسیله ای چوبی را روی این گل و شل می کشیدند و صاف می شد و بعد از این که خشک می گردید بسیار تمیز و صاف برای خرمن گذاشتن آماده شده بود . در اواخر دیگر به جارو کردن بسنده می کردند و الان هم که از خرمن خبری نیست . سپس کا ر خرمن کوبی آغاز می شد . گندم هایی که باسلیقه روی هم انباشه شده بود به شکل دایره روی زمین پخش می شد و جنجل (چرخ) را که چرخ هایی آهنین و برنده داشت دو گاو فربه روی سنبل ها می کشدند و به جلو می بردند و این کار ادامه می یافت تا تمام خرمن تمام شود و همه ی سنبل ها خورد شوند بعد کار جداسازی گندم و کاه آغاز می شد با چهارشاخ سنبل های خورد شده را به طرفی که باد می آمد به سمت بالا پرتاب می کردند و باد کاه و گندم را از هم جدا می کرد .چند روز هم طول می کشید تا این گندم ها در کنار رود یا نهری شسته شوند و کار به پایان برسد .
شروع پاییز تقریباً شروع جمع آوری محصولاتی چون گردو و بادام و انگور و سیب زمینی بود . انگور چینی هم رسم و قاعده ی خاصی داشت انگورهایی چون عسگری معمولاً سایه خشک می شدند و انگورهای دیگر (چرکینک ) که تخم دار بودند برای درست کردن شیره استفاده می شدند .صندوق های چوبی خاصی بود که انگورهای چیده شده را در آن می ریختند و بار الاغ می کردند و در جای خاصی که مشهدی ها به آن چروخ و ما چیلاووس می گفتیم می ریختند و عدّه ای پابرهنه یا با چکمه به جان خوشه ها و دانه های انگور می افتادند و له ولورده می کردند و ابشان را در می آوردند . آّ ب انگورها در شیره خانه جمع می شد واز آن جا در دیگ های بزرگی ریخته می شد و خاکی سفید به آن برای شیرین شدن اضافه می شد و از صافی رد می کردند و دیگ ها را روی اجاق می نهادند و زیرش را روشن می کردند و آنقدر می جوشید تا تمام آب آن بخار می شد و عصاره ی انگور که همان شیره ی آن بود باقی می ماند که صد البته همراه این کارها شعرخوانی و مدد جستن از علی (ع) رواج داشته است .
و امّا زمستان فصل شب نشینی و داستان و حماسه و بزم و رزم و عرفان بود .کرسی مربع گرانقدری بود که خانواده وفامیل وهمسایه را کنار هم می نشاند و بازار نقل داستان کوراوغلی حسین کرد شبستری و امیر ارسلان نامدار و داستان دیوان و غولان و پریان و جادوان و عاشقان و دلدادگان را گرم می کرد .از سویی سخن از اصلی وکرم ،لیلی ومجنون ، شاه اسماعیل و گلزارخانم ،داستان صیدی و پری خانم داستان غریب و شاه صنم و از سویی داستان ملاّنصرالدین و نیز داستان های شاه نامه گفته می شد و جایی برای بگو مگوها و دعواها باقی نمی گذاشت .بچّه ها با علاقه ی فراوان می نشستند و گوش می دادند و گاه از ترس لحاف کرسی بر سر می کشیدند و به خواب فرو می رفتند . گاه نیز عرصه عرصه ی شعر خوانی کودکانه بود .
مثل مثل مد داداش
قولاخلاری شک داداش
غولام منی قورخیتدی
آغ بایوردان اخیتدی .
روزهای زمستان میدان بازی کودکان و جوانان بود وخرید و فروش و معاملات بزرگان و گاه کشتی آنان .در این فصل مردان به فکر خرید و فروش و معامله بودند .دام و فرش و گلیم معامله می کردند و تن به آفتاب می دادند ،تسبیح می چرخاندندو مطایبه و شوخی می کردند .جوان ها قاب بازی و به قول ما عاشیق بازی می کردند بازی دیگر زمستان سرسره بود آن یکی الّک بود .در دالان خانه ها بازی دیگری انجام می گرفت به نام ات – قند . دختر ها هم بازی خودشان را داشتند مثل عمه منی قورد آپاردی .
بازی دیگر بازی تورنا بود که بعدها کمربازی نام گرفت .زمستان هرچند برف و سرما داشت امّا فصل استراحت و تفریح بود . فقط باید سه نوبت به احشام علوفه داده می شد و دام ها ظهر ها برای آب خوری به کنار رود خانه می رفتند و همین .
آیین ازدواج:
آیین ازدواج در منطقه ی ما به کلّی دگرگون شده است و تماماً به سبک شهری ها انجام می گیرد اما در گذشته آداب و رسوم ازدواج طوری دیگر بوده است و گاه عروسی تا هفت روز طول می کشیده است .برای این که این آیین درست نمایانده شود مفصّل آن را در مقاله ای دیگر انشاءالله ارائه خواهیم داد .
آیین سوگ و عزاداری:
وقتی کسی از دنیا می رفت . بزرگان مخصوصاً ریش سفیدها (آغ سقّل ها )جمع می شدند ، فامیل را صدا می کردند ودر میان نوحه و زاری چشم او را می بستند و اگر کودک بود در همان منزل اورا شستشو می دادند و اگر بزرگ بود او را تشییع می می نمودند و با صدای لا اله الا الله کریم یا الله ، لااله الا الله غفور یا الله ، لا اله الا الله رحیم یا الله او را به غسّال خانه می بردند در غسّال خانه آب گرم می کردند و او را غسل می دادند . بعد از غسل و مالیدن کافور و پنبه گذاشتن روی چشم او را کفن پیچ می کردند و در تابوت می نهادند و باز با صدای لااله الا الله کریم یا الله به سوی مزارستان رهسپار می شدند ودر کنار قبری که به صورت مستطیل کنده شده بود قرار می دادند . عقیده داشتند برای این که میّت از سکرات مرگ نترسد سه بار اورا به زمین می نهادند تا به قبرش نزدیک کنند . برایش نماز میّت می خواندند و در میان آه وناله اورا در کوره ای که درسمت راست قبر مستطیلی شکل تعبیه کرده بودند می نهادند و به سوی قبله می خواباندند و تلقین می دادند و بعد از تلقین سنگ ها را روی کوره می چیدند و قبر را با خاک پر می کردند . روی قبر سه قطعه سنگ می نهادند و با قرائت پی در پی فاتحه کار دفن میّت به پایان می رسید . در همان جا برای میّت از همگان حلالیّت طلبیده می شد و مردم به مسجد یا منزل متوفی دعوت می شدند . هر کس خبر را می شنید برای عرض تسلیت که در اصطلاح به آن دعا ورماق می گفتند حرکت می کردقبلاً ختم متوفی روز سوم برگزار می شد ولی این روزها بعد از دفن میت ختم او نیز گرفته می شود .
در گذشته سه روز متوالی مردم بعد از نماز صبح برسر قبر متوفی حاضر می شدند و برای او طلب آمرزش می کردند و صبحانه را هم در جمع فامیل عزادار میل می کردند که اینک این کار منسوخ شده است . شب هفتم و چهلم نیز بااحسان دادن به پایان می رسید و مردم در همه ی این احوالات از همدیگر خبر دار و کمک کار هم بودند .