فکر می کردیم بچّه ها غصّه ندارند
امّا اشتباه می کردیم
غصّه های بچّه ها از ما بزرگا بیشتره
بچّه ها تنها شدند
مرغ پر بسته شدند
پریا از قصّه های بچّه ها فرار کردند
غول جادو
بازی با بادوم و گردو
جاشو داد به جعبه جادو
مادرا دیگه به فکر بچّه هاشون نیستند
فکر رانندگی اند
فکر ابرو ،مد مو
فکر اندامشونند .
پدرا هم دیگه الفتی ندارند
جون می دند که پول در آرند
بچّه ها دوستی ندارند
تک وتنهان
آبجی و داداش ندارند
کامپیوتر شده هم آب و غذاشون
فکر می کردیم بچه ها غصّه ندارند
امّا اشتباه می کردیم .