جاده
جاده
می رود
می رسد به رازقان
گفته اند و ما شنیده ایم:
در قدیم
در گذشته های دور
یک گروه دزد نابکار
قصد حمله می کنند
به رازقان
خان ده
مرد عاقل و بزرگ ده
امر می کند
تاهمه
مرد و کودک و زن و جوان
ده را رها کنند
تا به کوه برشوند
چند پیر مرد با رییس ده
پیشواز می روند
هرکدام میش چاق و فربهی
به راه می برند
آن گروه می رسند
اسب تند رو ، تفنگ
قصدشان غارت ده است
پیش پایشان
میش ها کشته می شوند
عید می شود
خان دزدها به خان ده :
هان شما ! گوی را ربوده اید
این دل همیشه یاغی مرا ستوده اید
خان ده : -مدتی میهمان ما شوید ، التماس می کنم
خان دزدها می کند قبول
مردمی که کوه رفته اند
با غریو و هلهله می رسند به ده
جشن می شود شروع
خان ده : آی مردم عزیز
میهمان رسیده است
هرچه چیز خوب
نان و قیماق و خوردنی بیاورید .
مردم هرچه داشتند نثار می کنند
دیگ ها سر اجاق
دشت ، اسب و گله ها
بعد از این لطف خان ده
سرور عیارها
هرچه داشت می گذارد و رهسپار می شود
سکه ی طلا
چند اسب و اسلحه
وآن چه داشت
این داستان رازقان ماست
رفته رفته این ده قشنگ ما شهر می شود
گرچه از زبان دیگران می شود شنید :
" رازقانیان نان نمی دهند "
رازقان زهر طرف مورد رجوع بوده است
شاید آن چنان نبوده تا همه با رضایت از شهر ما روند
لیک رازقان : اسم ذات و معنی است
اسم معنی : دهندگان نان