یادمه دبیرستان و اینا که بودم عاشق برف و سرما بودم
الان که فکرشو میکنم بیشترش بخاطر این بود که ندیده بودم
اوووووه چی میشد ۷،۸ سالی یه بار وسط اون خرماپزون، چندتا دونه برف هم میدیدیم.
باز شهر کرمون اوضاعش خیلی فرق میکرد. چون اطرافش ارتفاعات زیاده، خنکم هست. ولی بم واقعا گرم بود.
البته که ما هم در حالی که باهاش اذیت میشدیم ولی بهش عادت داشتیم.
من خیلی گرمایی بودم و همیشه به خنکی و سرما خیلی علاقه داشتم.
توی همون حال نوجوونی همیشه میگفتم من برای زندگیم میرم سمت شهرایی که زیاد برف داره و همیشه سفیده. من اونجاها رو دوس دارم. اه اه چیه گرما. من میخوام همیشه از سرما بلرزم و چندلا لباس زمستونی بپوشم.
اما الان خیلی خسته شدم از سرما، برف، بارونهای زیاد چندروزه، لباسهای چندلایه روی هم و همین چیزا
من بچه گرما ام. همون گرما رو بهم بدین