زری میری
زری میری
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

جمعه

امروز با اینکه اسماً جمعه بود و رسماً برام متفاوت از شنبه و یکشنبه و ادامه‌شون نبود و از صبح زودش (قبول کنید برای جمعه صبح ۸ونیم زود حساب میشه) بیدار شدم و تا بعدازظهر به کارهای مفید پرداختم و کلی خسته شدم اما بازم باعث نشد نشورم و نسابم و گردگیری نکنم و جارو نزنم.

فرچه رو که روی کاشی‌های دستشویی میکشیدم یه لحظه اومدم به خودم غر بزنم که: حالو ایموقه؟ با این کمردرد؟ مرض داری دختر؟ چه واجب بود که الان بیای دستشویی بشوری؟ خب برو استراحت کن بعدا وقت هست.

بعد توی همون لحظه باز خودم جوابیه توی ذهنم اومد که: حالا ناشکری میکنی بعد چهار روز دیگه که درست تموم شده بود و خونه خودتو نداشتی باز حسرت میخوری که ای کاش اون روز بیشتر سابیده بودم، با تموم جونم روی کشو و کمد دستمال کشیده بودم، کاش بیشتر جارو زده بودم.

قضیه اینطوریه که تو وقتی کاری رو برای دل خودت انجام میدی خیلی هم شوق زیادی بابتش داری و با تمام توان دلت میخواد که انجامش بدی. اما وقتی برای یکی دیگه باشه از لذتت کم میشه، هی توی سرت حساب کتاب میاد که یه دفه که من کارا رو انجام دادم نکنه بشه دو دفه و بقیه همراهیا از زیرش دررفته باشن و منم حکم سواری رو پیدا کرده باشم براشون.

خلاصه دیگه اونجور که باید و شاید با لذت انجامش نمیدی

من دیگه نمیتونم با جمع خانواده و مدل دوران دبیرستانم زندگی کنم. تنها چیزی که ازش مطمئنم اینه که باید زندگی جدای خودم رو داشته باشم.





(متن برای دیروز بود)

جمعهزندگیادامه‌شون صبح
زنی فعلا تنها در آستانه فصول سرد و گرم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید