زری میری
زری میری
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

روزهای بدِ دلتنگی

کاش تولد پارسالم تموم شده بودم

پارسال خوش گذشت. دوتا زهرا اومدن دم در خونه سوپرایزم کردن، وسط مهمونی معمولی خونوادگی مامانم اینا سوپرایزم کردن، بهنوش و موحد باز اومدن دم در سوپرایزم کردن، مهم تر از همه اینکه ۳۰ سالم نبود

هرچی بهش فکر میکنم تولد امسالم بدترین تولد عمرم قراره باشه و از همین الان حسش میکنم

فکرشو کن

توی تولدت قراره ۳۰ سالت بشه اونم درحالی که به هیچکدوم از چیزایی که از اول شروع جوونی‌ت میخواستی نرسیدی، ولی دیگه پیر هم شدی..این پیری که میگم واقعا درد داره ها.. قلب و روح آدم رو مثل اسلایم فشار میده و له‌اش میکنه. از طرف دیگه قراره تنهای تنها باشی. البته احتمالش هم هست که مامانت اینا بیان پیشت ولی برعکس این بودنشون یه چیزی هست که حتی همینم اصلا و ابدا توی این حال الان دوست داشتنی نیست و تمایل داری کسایی که دوستشون داشتی به جاشون بودن.. البته در واقع کسی که دوستش داری، چون اون یه نفر قدرت این رو داره که تمام جاهای خالی قلب و روحت رو برات پر کنه و دیگه هیچ چیز و هیچ کس از این زندگی نخواهی

من میخوام تموم بشم.. کاش میشد پیش تو تموم بشم

تولد
زنی فعلا تنها در آستانه فصول سرد و گرم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید