سلام بر دوستداران کتاب و قلم
هفته کتاب و کتابخوانی برشما مبارک باد
الهی که روز به روز حال کتابخوانی ایران مان بهتر و بهتر شود.
طاقچه عزیز، با توجه به مناسبت کتابیِ این ماه بهتر بود موضوع آبان در رابطه با کتاب هایی با موضوع کتابخوانی و افزایش معلومات کتابی بود.
اصلا نمیدانم چرا خواندن موضوعات عشقی را بی رغبتم. نه فقط کتاب، بلکه فیلم و امثال این را هم. آن هم عشق زمینی و مبهمات نابسامانش را.
اما چه می شود کرد.
گهگاه باید بخوانی.
من هم خواندم.
نمایشنامه آوارگان را.
قبل از خواندن با توجه به نامش، جذابتر از این در موردش می اندیشیدم.
یعنی فکر کردم از آن نمایشنامه های پر رمز و پرمغز است.
از همه آن شخصیت های داستان، فقط آرمین را پسندیدم. اخلاقش خانواده دوست و مهربان بود. نگرانی و دغدغه اش، رنگ صداقت داشت.
از عشق مردگیِ حیاتش فراری بود.
با همه آرامشش، آنگاه که همسرش الهام با کم خردی اش زندگی را رها کرد ورفت، دلش جریانِ جاری عشق را مدام فریاد میکرد.
در میانه های ابتدایی داستان، دلم میخواست قلم را از نویسنده بستانم و خود، مهرورزانه، ادامه دهم.
ایرج، با همه نامردی اش را با قلم ادب کنم.
طوری که وقتی، فتانه، پا در میانِ زندگی دونفره انها می گذارد، ایرج را مرد بنویسم نه وِلداده ای بی مقدار.
زهره و ایرج در ظاهر شاید، بگومگوهای روزانه داشتند، اما عشق زهره به ایرج به وضوح پیدا بود.
از آن طرف، ایرج هم در انتهای داستان غیرتش به جوش می آید و این زیباست.
⭐️نتیجه شیرینی که من از نمایشنامه آورگان گرفتم این است:
هر چند روند داستانی اش را دوست نداشتم اما آورده ای مهم داشت، اینکه مخاطبین سست اخلاق ، زندگی تاریکی دارند. ابتدا بنگر شریک آینده ات، بنیان اخلاقی اش محکم است یا در ارتباط با نامحرمان سست است. هر کسی را برای ادامه زندگی برمگزین.
از آن طرف الهام ، همسر آرمین، از اخلاقش در داستان چیزی گفته نمی شود و گنگ است و همان ابتدا، با دلیلی بی پایه زندگی را پس می زند که این بزرگترین اشتباه است.
قطع نمایشنامه و ظهور ناگهانی دو نفر به نام های ندا و امید ، جذابیت و کشش داستانی را به یکباره بلعید.
مخصوصا که امید از نوشته هایش تأثیر میگرفت و همان را مدام می نوشت که در تفکرش نهادینه شده بود.
نویسنده باید مؤثر باشد نه اثرپذیر از نوشته هایش.
امید ، متأسفانه از نوشته هایش تأثیر میگرفت.
بی آنکه تأثیر بگذارد.
ندا با تفکری عمیق می توانست راه برون رفتی برای عدم ادامه امید در نگارش این مدل ها بیابد.
مگر با دعوا و بحث می شود راهکار داد که ندا اینگونه میکرد؟؟؟؟
و اما فتانه، با آن همه مکاری و حیله گری، هنوز هم بعد سال ها، روباهی بود که آتش به جان زندگی عاشقان می انداخت و جالب آنکه، نه سودی برای خودش داشت و نه سودی به حال دیگران.
در این آتش، هم خود و هم دیگران را بی خانمان میکرد و حاصل این همه فریب، در این همه سال، هیچ و پوچ بود و تنهایی خودش.
شخصیتی که نه از عشق چیزی می فهمید و نه از زندگی.
فقط تأسف را می توان تقدیمش کرد.
آواره ای بدبخت.
نمایشنامه می توانست بهتر از این قلم و رقم بخورد. میشد عشق تمیز را پررنگتر از این در آن جلوه داد.
انگار همه عاشق بودند و نبودند جز آرمین که حقیقتا، عشق را فهمیده بود.
از سه خانواده داستان همه شان پایانی مجهول داشتند. اخر نمیشد یک خانواده سرنوشت شان معلوم باشد؟؟
این مورد را نیز، به ضعف های آن بیافزایید.