......
*مافیا
*چویا
چویا: کویو سان من قبول ندارم که اون رییس باشه
کویو: ولی وسیت نامه میگه...
که در باز شد و دازای اومد تو و نشست روی صندلی رییس مافیا
دازای: چیزی شده؟
کویو: نه...نه رییس
دازای : خوبه کاناعو بیا تو
یه دختر که قدش هم از من کوتا تر بود اومد تو
چویا: دازای این چیه دیگه؟
دازای: چی نه کیه
چویا: حالا
دازای : کاناعو اون آقاهه رو میبینی اون ارباب توعه
کاناعو: ایشون؟
دازای یه لبخند مهربون زد و گفت: آره همون
کاناعو اومد جلوم و گفت: سلام آقا من کاناعو هستم
خدمتکار شما
چویا: تو چند سالته؟
کاناعو: این ماه میشه ۱۸ سالم
چویا: یع..یعنی تو الان ۱۷ سالتهههههههه
کاناعو: بله آقا
دازای: خواستم یکی بیارم ازت کوتاه تر باشه چوچو
کاناعو: چوچو؟
چویا: دازایییی نه نه اسم من چویاست
کاناعو یدفعه خشکش زد داشت از ترس میمرد
دازای: چیزی شده ؟ حالت خوبه؟
چویا: کاناعو؟
کاناعو اشک از چشماش سرازیر شد لبخند زد و گفت:
م..م...من خوبم ف...فق..فقط خستم
دازای: خب مشکلی نیست اتاقت تو خونه ی چویاست
چویا: تو کی رفتی تو خونه ی مننننن
دازای: دیروز
چویا: هن
چویا: خب بیا بریم
رفتیم پایین سوار ماشین شدیم
چویا: کاناعو تو مهبت داری؟
کاناعو: ب..ب..بله
چویا: موهبتت چیه
کاناعو: میتونم تبدیل به روباه بشم و عنصر آتیش رو کنترل کنم
چویا: چه موهبت قویی ایی داری
کاناعو: ممنون
چویا: میتونی گوش و دم روباه در بیاری؟
کاناعو: بله میتونم
چویا : میشه اینکارو بکنی؟
کاناعو: اگه شما میخواید چشم
یدفعه دم و گوش روباه در آورد با خیلی کیوت شده بود
چویا: واییییی چقدره کیوتییییی
کاناعو: ههه ممنونم
چویا: غذا چی دوست داری؟
کاناعو: رامن
چویا:منم خیلی دوست دارم
کاناعو: چه جالب
کاناعو: چویا سان شما موهبت دارید؟
چویا: میدونی آرهاباکی چیه؟
کاناعو: بله خیلی باهام مهربونه
چویا: چ..چی باهات مهربونه؟
کاناعو: بله چون الهه ی روباه آتشین به حساب میام خیلی باهم مهربونیم
چویا: که اینطور خب اون موهبت منه
کاناعو: و...واقعاااا ببخشید که با موهبتتون بازی کردم
چویا: عیبی نداره